رجل آبادلغتنامه دهخدارجل آباد. [ رَ ج ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان آلان براغوش بخش آلان شهرستان سراب . سکنه ٔ آن 291 تن است . آب آن از رودخانه ٔ چاکی چای و محصولات آن غله و حبوب است . صنایع دستی آن فرش و جاجیم بافی میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl"
رِجْلِ قَنطورِسRigil Kentaurus, Alpha Centauriواژههای مصوب فرهنگستانسومین ستارۀ پرنور آسمان شب و پرنورترین ستارۀ صورت فلکی جنوبی قَنطورِس از قدر 0/3ـ که نزدیکترین ستارۀ بارز به خورشید است
پیرجللغتنامه دهخداپیرجل . [ ج ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش شهربابک شهرستان یزد. واقع در 3هزارگزی شمال باختر شهربابک کنار راه فرعی شهربابک . جلگه ، معتدل ، مالاریائی . دارای 774 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات
رجللغتنامه دهخدارجل . [ رِ ج َ ] (ع اِ) ج ِ رِجْلة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به رِجْلة شود.
رزیللغتنامه دهخدارزیل . [ رَ ] (ع ص ) رذیل . سَیِّی ٔ. مقابل حَسَن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به رزیلة و رذیل شود.
رجاللغتنامه دهخدارجال . [ رَ ج جا ] (ع اِ) ج ِ رَجُل . (منتهی الارب ). رجوع به رَجُل شود || ج ِ رَجِل . (منتهی الارب ). رجوع به رجل شود. || ج ِ رَجَل . (منتهی الارب ). رجوع به رَجَل شود.
رجل العقعقلغتنامه دهخدارجل العقعق . [ رِ لُل ْ ع َ ع ِ ] (ع اِ مرکب ) رجل العقاب . رجل الغراب . رجل الزرزور. (مفردات ابن بیطار). رجوع به رجل العقاب و رجل الغراب و رجل الزاغ و اآطریلال و تحفه حکیم مؤمن چاپ مصطفوی ص 126 شود.
پاکلاغیلغتنامه دهخداپاکلاغی . [ ک َ ] (اِ مرکب ) قازایاغی . رجل الطیر. رجل العقاب . رجل الغراب . رجل العقارب . رجل الزرزور. رجل الراعی . رجل العقعق . اَاَطریلال . حشیشة البرص . موجه . یملیک . حرزالشیاطین . جزر الغراب . و آن گیاهی است که برگ آن به پنجه ٔ زاغ ماند و به بهاران روید و در آشها و پلوه
رجلةلغتنامه دهخدارجلة. [ رِ ل َ ] (ع اِ) رَجَلة. ج ِ رَجُل . (ناظم الاطباء). || ج ِ رَجَل . (منتهی الارب ). رجوع به رَجَل شود. || ج ِ رَجِل . (منتهی الارب ).
رجللغتنامه دهخدارجل . [ رِ ج َ ] (ع اِ) ج ِ رِجْلة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به رِجْلة شود.
رجلدیکشنری عربی به فارسیشخص , مرد , يارو , فرار , گريز , با طناب نگه داشتن , با تمثال نمايش دادن , استهزاء کردن , جيم شدن , انسان , بر , نوکر , مستخدم , اداره کردن , گرداندن (امور) , شوهر , مهره شطرنج , مردي
رجللغتنامه دهخدارجل . [ رَ ] (ع ص ، اِ) مرد فروهشته موی یا آنکه موی او میان فروهشته و مرغول باشد، و کذلک شَعْر رجل (به فتح و تثلیث ). ج ، اَرْجال ، رُجالی ̍. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). شعررجل ؛ مویی که بین مجعد و فروهشته باشد. (از اقرب الموارد). || مرد، مقابل زن . (ناظم الاطبا
حرجللغتنامه دهخداحرجل . [ ح ُ ج ُ ] (ع ص ، اِ) مردم دراز. (مهذب الاسماء). مرد درازبالا. (منتهی الارب ). ج ، حَراجِل . || شتاب رو. || ملخ بزرگ سبز.
حرجللغتنامه دهخداحرجل . [ح َ ج َ ] (ع اِ) گروهی از اسپان . || گروهی از ملخ . || زمین بی آمیغ. (منتهی الارب ).
پیرجللغتنامه دهخداپیرجل . [ ج ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش شهربابک شهرستان یزد. واقع در 3هزارگزی شمال باختر شهربابک کنار راه فرعی شهربابک . جلگه ، معتدل ، مالاریائی . دارای 774 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات