رخصت یافتنلغتنامه دهخدارخصت یافتن . [ رُ ص َ ت َ ] (مص مرکب ) اجازه یافتن . دستوری گرفتن . اذن پیدا کردن . فراخی و جواز یافتن . امکان پیدا کردن : به هیچ حال رخصت نیافت نام ولایت عهد از ما برداشتن . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 215). آن وثیقت را رخص
چرخستلغتنامه دهخداچرخست . [ چ َ خ ُ / خ َ ] (اِ) چرخی باشد که بدان شیره ٔ انگور و نیشکر گیرند. (برهان ). منگنه و چرخی که بدان شیره ٔ انگورو نیشکر گیرند. (ناظم الاطباء). || حوضی که در آن انگور بریزند و لگد کنند تا شیره ٔ آن برآید.(برهان ) (ناظم الاطباء). رجوع ب
چرخشتلغتنامه دهخداچرخشت . [ چ َ خ ُ / خ َ ] (اِ) آنجای که انگور برای شراب بپالاید. (فرهنگ اسدی ).بر وزن و معنی چرخست باشد و آن چرخی و حوضی باشد که انگور در آن ریزند و بمالند تا شیره ٔ آن برآید. (برهان ). چَرَس باشد. (نسخه ای از فرهنگ اسدی ). حوضی که انگور در آ
چرخشتفرهنگ فارسی عمید۱. چرخی که با آن آب انگور بگیرند.۲. ظرفی که در آن انگور بریزند و لگد کنند تا آبش گرفته شود و در خم بریزند برای ساختن شراب؛ جاست؛ سپار: ◻︎ آنگه به یکی چرخشت اندر فکندشان / بر پشت لگد بیست هزاران بزندشان (منوچهری: ۱۵۵).
رخصتلغتنامه دهخدارخصت . [ رُ ص َ ] (ع اِمص ) اذن وپروانه و پروانگی و لهی و اجازه ٔ حرکت و کوچ . (ناظم الاطباء). جواز. (ناظم الاطباء). دستوری . (آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) (یادداشت مؤلف ) (فرهنگ نظام ). اجازت . (از آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) (غیاث اللغات ). اجازه . (ناظم الاطباء) (فره
رخصه یافتنلغتنامه دهخدارخصه یافتن . [ رُ ص َ / ص ِ ت َ ] (مص مرکب ) رخصت یافتن . اجازت یافتن . اجازه پیدا کردن : وگر رخصه یابد ز تو هست ممکن که خورشید رجعت کند هم به خاور. خاقانی .و رجوع به رخصت یافتن شو
ترخصفرهنگ فارسی عمید۱. (فقه) جایز بودن.۲. [قدیمی] مرخص شدن.۳. [قدیمی] اجازه گرفتن.۴. [قدیمی] رخصت یافتن.
بار جستنلغتنامه دهخدابار جستن . [ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) رخصت یافتن . اجازت گرفتن برای دخول بنزد شاه یا امیری : بر درگهش نشسته بزرگان و مهتران ازبهر بار جستن و بر ما گشاده در.فرخی .
زبان یافتنلغتنامه دهخدازبان یافتن . [ زَ ت َ ] (مص مرکب ) رخصت یافتن به تکلم . (فرهنگ رشیدی ). اذن یافتن و رخصت حاصل کردن . (ناظم الاطباء). کنایه از رخصت تکلم یافتن . (بهارعجم ) : زبان یافت گوینده اندرسخن بدو گفت کای شاه تندی مکن .اسدی (از بهار
رخصتلغتنامه دهخدارخصت . [ رُ ص َ ] (ع اِمص ) اذن وپروانه و پروانگی و لهی و اجازه ٔ حرکت و کوچ . (ناظم الاطباء). جواز. (ناظم الاطباء). دستوری . (آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) (یادداشت مؤلف ) (فرهنگ نظام ). اجازت . (از آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) (غیاث اللغات ). اجازه . (ناظم الاطباء) (فره
پان رخصتلغتنامه دهخداپان رخصت . [ ن ِ رُ ص َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در بعض بلادهند رسم است که بوقت رخصت کردن پان به شخص رونده میدهند. (غیاث اللغات ). مانند قهوه ٔ مرخصی در ایران .
بیرخصتلغتنامه دهخدابیرخصت . [ رُ ص َ ] (ص مرکب ) (از: بی + رخصت ) بدون اذن . بی اجازه . بی دستوری : در ازل بر جان خاقانی نهادی مهر مهرتا ابد بیرخصت خاقان اعظم برمکن . خاقانی .رجوع به رخصت شود.
رخصتلغتنامه دهخدارخصت . [ رُ ص َ ] (ع اِمص ) اذن وپروانه و پروانگی و لهی و اجازه ٔ حرکت و کوچ . (ناظم الاطباء). جواز. (ناظم الاطباء). دستوری . (آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) (یادداشت مؤلف ) (فرهنگ نظام ). اجازت . (از آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) (غیاث اللغات ). اجازه . (ناظم الاطباء) (فره