رخیلغتنامه دهخدارخی . [ رُخ ْ خی ] (اِخ ) ابوموسی هارون بن عبدالصمد... رخی نیشابوری . وی از یحیی بن یحیی و جزاو خبر شنید و ابوحامدبن الشرقی از او روایت دارد. رُخّی بسال 285 هَ . ق . درگذشت . (از لباب الانساب ).
رخیلغتنامه دهخدارخی . [ رُخ ْ خی ] (ص نسبی ) منسوب است به رُخ ّ، و به گمان من همان ریخ معروف در افواه عوام باشد که ناحیه ای است در نیشابور. (از انساب سمعانی ).
رخیلغتنامه دهخدارخی . [ رَ خی ی ] (ع ص ) رجل رخی ؛ مرد فراخ زیست . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ).- رخی البال ؛ آنکه در نعمت و فراخی و آسایش و فراخی زندگانی است . (از ناظم الاطباء). واسعالحال . (از اقرب الموارد) : اذا تمشی
اثر چرخدندهایratchet effectواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی در بازی که برگشت از آن به دلیل برخی از رخدادها ناممکن میشود
بالارَسreach stackerواژههای مصوب فرهنگستانخودروِ بارکش با تجهیزاتی برای بلند کردن و روی هم چیدن و جابهجایی همزمان چند بارگُنج
محدودۀ دسترسیarm's reachواژههای مصوب فرهنگستانفضایی پیرامون یک سامانۀ الکتریکی که در آن فرد میتواند بدون نیاز به ابزار خاص، به سامانه دسترسی داشته باشد
گسترۀ دستانarm span, reachواژههای مصوب فرهنگستاناندازۀ طول بین نوک انگشتان میانی دو دست با هم در حالتی که دو دست در راستای هم و موازی با زمین کاملاً گشوده شوند که متوسط آن متناظر با قد فرد است
احتراق پرسوختrich combustion, rich burnواژههای مصوب فرهنگستاناحتراقی که در آن میزان اکسیدکننده کمتر از اندازۀ لازم برای سوختن کامل مواد کربنی است
رَخ صفحۀ محوریaxial plane cleavageواژههای مصوب فرهنگستانرَخی در لولای یک چین به موازات سطح لولایی آن
رَخ فاصلهدارspaced cleavageواژههای مصوب فرهنگستانرَخی با حوزههای مشخص یا سطوحی که با نواحی فاقد رَخ از هم جدا میشوند
رخیدنلغتنامه دهخدارخیدن . [ رَ دَ ] (مص ) نفس کشیدن و نفس زدن بواسطه ٔ برداشتن و کشیدن بار گران و یا مشقت دیگر. (ناظم الاطباء) (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ). به معنی نفس زدن باشد برای حمل بار گران . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). نفس تند زدن از دویدن و بار داشتن . (از فرهنگ رشیدی ) (غیاث اللغات )
فرخیلغتنامه دهخدافرخی . [ ف َرْ رُ ] (اِخ ) سیستانی .علی بن جولوغ ، مکنی به ابوالحسن . شاعر بزرگ اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم و از جمله ٔ سرآمدان سخن درعهد خویش و در همه ٔ ادوار تاریخ ادبی ایران است . صورت صحیح اسم پدرش معلوم نیست جز آن که برخی مانند عوفی و دولتشاه آن را «جولوغ » و بعضی م
خبر ارخیلغتنامه دهخداخبر ارخی . [ خ َ ب َ اَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مهربان بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان ، واقع در 44 هزارگزی شمال باختری قصبه ٔ کبودرآهنگ و 15 هزارگزی خاور شوسه ٔ همدان به بیجار. این ناحیه در تپه ماهور واقع و ه
چشمه سرخیلغتنامه دهخداچشمه سرخی . [ چ َ م َ س ُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان که در 70 هزارگزی شمال کرمان و 2 هزارگزی باختر راه فرعی راور به چترود واقع است و 30 تن
چادر چرخیلغتنامه دهخداچادر چرخی . [ دَ / دُ رِ چ َ ] (اِ مرکب ) چادرنماز. نوعی چادر مخصوص که زنان در خانه بر سر کنند. رجوع به چادرنماز شود.