رداءدیکشنری عربی به فارسیجامه بلند زنانه , روپوش , لباس شب , خرقه , ردا , لباس بلند و گشاد , پوشش , جامه دربر کردن
رداءلغتنامه دهخدارداء. [ رَ ](ع مص ) رداءة. تباه شدن و فاسد گردیدن . (ناظم الاطباء). رجوع به رداءة شود.
رداءلغتنامه دهخدارداء. [ رِ] (ع اِ) چادر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از کشاف اصطلاحات الفنون ). دوش انداز. (ملخص اللغات حسن خطیب ). چادر زیرپوش . (دهار). جامه ای که بر سر و قد گیرند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). لفاع . (منتهی الارب ). ج ، اَرْدیة. (یادداشت مؤلف ). تثنیه : ردأا
رواداشت روزانۀ توصیهشدهrecommended daily allowance, RDAواژههای مصوب فرهنگستانمقدار مجاز مواد مغذی مورد نیاز یک فرد در طول شبانهروز که متخصص آن را توصیه میکند
رذایالغتنامه دهخدارذایا. [ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ رَذیّة. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ِ رذیة، به معنی ناقه ٔ فرومانده به راه . (غیاث اللغات ). رجوع به رذیة شود.
رضاءلغتنامه دهخدارضاء. [ رِ ] (ع اِمص ) رضا. خشنودی . مقابل سخط. (از یادداشت مؤلف ). رجوع به رضا شود. || قناعت . خرسندی . (یادداشت مؤلف ).
رضاءلغتنامه دهخدارضاء. [ رِ ] (ع مص ) مصدر به معنی مرضاة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). صواب و خشنودی خواستن . (از اقرب الموارد). از یکدیگر خشنود شدن . (منتهی الارب ).
رضاءلغتنامه دهخدارضاء. [ رُ ] (اِخ ) رضا. بتی است عرب را. (یادداشت مؤلف ). در کتیبه های صفا نام اللات زیاداست و پس از آن العزی و اللاه ، نامهای دیگر از قبیل رضاء، جدعوید... خدایان صفاییها بوده اند. رجوع به تاریخ اسلام تألیف علی اکبر فیاض ص 36 و ماده ٔ بت شو
رداءةلغتنامه دهخدارداءة. [ رَ ءَ ] (ع اِمص ) ردائت . ردأت . تباهی و فساد. (ناظم الاطباء). قباحت . بدی . مقابل جودت و خوبی . (یادداشت مؤلف ). تباهی . (مجمل اللغة) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
رداءةلغتنامه دهخدارداءة. [ رَ ءَ ] (ع مص ) تباه و فاسد شدن و فاسد گردیدن . (ناظم الاطباء). فاسد و زبون شدن وتباه گشتن . (از منتخب و صراح اللغة از غیاث اللغات )(آنندراج ). تباه شدن . (صراح اللغة) (منتهی الارب ) (از المنجد) (آنندراج ). بد شدن . (تاج المصادر بیهقی ). فاسد شدن . و صفت آن رَدی ٔ اس
رداء افشاندنفرهنگ فارسی معین( ~. اَ دَ) [ ع - فا. ] (اِ.) (مص ل .) 1 - ستردن گرد و خاک از رداء. 2 - کنایه از: توجه به ظاهر.
رداءةلغتنامه دهخدارداءة. [ رَ ءَ ] (ع اِمص ) ردائت . ردأت . تباهی و فساد. (ناظم الاطباء). قباحت . بدی . مقابل جودت و خوبی . (یادداشت مؤلف ). تباهی . (مجمل اللغة) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
رداءةلغتنامه دهخدارداءة. [ رَ ءَ ] (ع مص ) تباه و فاسد شدن و فاسد گردیدن . (ناظم الاطباء). فاسد و زبون شدن وتباه گشتن . (از منتخب و صراح اللغة از غیاث اللغات )(آنندراج ). تباه شدن . (صراح اللغة) (منتهی الارب ) (از المنجد) (آنندراج ). بد شدن . (تاج المصادر بیهقی ). فاسد شدن . و صفت آن رَدی ٔ اس
رداء افشاندنفرهنگ فارسی معین( ~. اَ دَ) [ ع - فا. ] (اِ.) (مص ل .) 1 - ستردن گرد و خاک از رداء. 2 - کنایه از: توجه به ظاهر.
درداءلغتنامه دهخدادرداء. [ دَ ] (اِخ ) ریگ توده ای بوده است مر عرب را. (از منتهی الارب ).- ابوالدرداء و ام الدرداء؛ از صحابیان بوده اند. رجوع به ابولدرداء و ام الدرداء در ردیفهای خود شود.|| کتیبه و سپاهی بوده است عرب را. (از ذیل اقرب الموارد از لسان ).
درداءلغتنامه دهخدادرداء. [ دَ ] (ع ص ) مؤنث أدرد. بی دندان . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، دُرْد. (از اقرب الموارد). || ناقة درداء؛ ماده شتر کلان سال ، یا آنکه دندانهایش از پیری به بن دندان نشسته باشد. (منتهی الارب ). ناقه ای که هنگام گاز گرفتن دندانهای خود را به «دردر» و بن دندان