رستمینلغتنامه دهخدارستمین . [ رُ ت َ ] (اِ) گیاهی که تازه روییده باشد. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 25) : خورد رستمین از زمین آب و خاک کند همچو خود هرچه را خورد پاک . اس
رستمونلغتنامه دهخدارستمون . [ رُ ت َ ] (اِ) انبوهی مردمان و اجتماع آنان در یک جایی . (ناظم الاطباء). اما در جای دیگر دیده نشد.
رستمانلغتنامه دهخدارستمان . [ رُ ت َ ] (اِخ ) تیره ای از ایل کلهر کردستان . رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 62 شود.
رستمانلغتنامه دهخدارستمان . [ رُ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان خورخوره ٔ بخش دیواندره ٔ شهرستان سنندج . سکنه ٔ آن 340 تن . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات و لبنیات و حبوب و عسل . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
رستمیانلغتنامه دهخدارستمیان . [ رُ ت َ ] (اِخ ) نام جماعتی است منسوب به جد آنان رستم ، و از آنان است ابوسعد اسدبن احمدبن عبداﷲ هروی رستمی متوفی 337 هَ . ق . از محدثان ، و ابوعلی حسن بن عباس بن علی بن حسن رستم اصفهانی . (یادداشت مؤلف ).
رِشتمانmitosisواژههای مصوب فرهنگستاننوعی تقسیم یاختهای که با ظهور رشتههای فامتنی همراه است و در نتیجۀ آن دو یاختۀ مشابه با یاختۀ مادر به وجود میآید
رستنینلغتنامه دهخدارستنین . [ رُ ت َ ] (ص نسبی ، اِ) مزیدعلیه رستنی . (آنندراج از غوامض سخن ) : ازین مایه نبودی رستنین رانبودی جانور روی زمین را. (ویس و رامین ).و رجوع به رستنی و رستمین شود.