رصددارلغتنامه دهخدارصددار. [ رَ ص َ ] (نف مرکب ) رصدبان . رصدگر. (یادداشت مؤلف ). || نگهبان راه . راهبان . باجگیر راه . رصدبان : شام و سحر هست رصددار عمرزین دو رصد خط امان کس نیافت . خاقانی .تا نشسته بر در دانش رصدداران جهل در ب
رصدسازلغتنامه دهخدارصدساز. [ رَ ص َ ] (نف مرکب ) رصدسازنده . رصدبان . رصددار : باد از رصدساز بقا تقویم عمرت بی فنابر طالعت رب السما احسان والا ریخته . خاقانی .و رجوع به رصدبان و رصددان و رَصَدْوَر شود.
رصدبانلغتنامه دهخدارصدبان . [ رَ ص َ ] (ص مرکب ) که رصد بگیرد. منجم . (یادداشت مؤلف ). رصدانگیز. || راهبان . باجگیر راه . آنکه در راه از عابران خراج گیرد. رصددار : و با رصدبانان خیانت مکن . (منتخب قابوسنامه ص 182).غم ز لب باج نفس می