رعثلغتنامه دهخدارعث . [ رَ ] (ع اِ) رَعَث . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به رَعَث به معنی اسمی شود.
رعثلغتنامه دهخدارعث . [ رَ ] (ع مص ) اندک گرفتن . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). || سپید گشتن نرمه ٔ گوشت بز. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
رعثلغتنامه دهخدارعث . [ رَ ع َ ] (ع اِ) سپیدی اطراف دوپاره ٔ گوشت که زیر نرمه ٔ گوش بز آویزان باشد. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || پشم رنگین که به هودج آویزان کنند. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). پشم رنگین . (مهذب الاسماء). گویند:«زین الهوادج بالرعث الواصف ». (از
رعثلغتنامه دهخدارعث . [ رَ ع َ ] (ع مص ) یا رَعث . سپید گشتن نرمه ٔ گوشت بز. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به رَعث در معنی مصدری شود.
رعیتیلغتنامه دهخدارعیتی . [ رَ عی ی َ ] (حامص ) فرمانبرداری و طاعت . (ناظم الاطباء).- ارباب رعیتی ؛ روابطی که بین مالک و زارع برقرار بود و در ایران در بهمن 1341 هَ . ش . بعلت ظالمانه بودن این رابطه بنفع زارعان منسوخ گردید.- <sp
رعیتفرهنگ فارسی عمید۱. قوم و جماعتی که در یک سرزمین تابع یک حکومت باشند؛ عامۀ مردم.۲. جمعی کشاورز که در یک ملک تحت فرمان یک مالک باشند.
رعیتلغتنامه دهخدارعیت . [ رَ عی ی َ ] (ع اِ) یا رعیة. عامه ٔ مردم زیردست و فرمانبردارکه بادرم نیز گویند. (ناظم الاطباء). عامه ٔ مردم ، گروهی که دارای سرپرست و راعی باشند. (فرهنگ فارسی معین ). زیردست . (کشاف زمخشری ) (دهار) (ملخص اللغات ) (مهذب الاسماء). مردم عامه . مردمان تابع. (یادداشت مؤلف