رموکلغتنامه دهخدارموک . [ رَ ] (ص مرکب ) در تداول عامه ، رمنده . رم کننده . آنکه بسیار رم کند. آنکه خوی او رمیدن باشد.
رموکلغتنامه دهخدارموک . [ رُ ] (ع مص ) ایستادن به جای . (تاج المصادر بیهقی ). آرام کردن به جای . (از منتهی الارب ). اقامت کردن در جایی . (از اقرب الموارد). ماندن در جایی از رنج و درماندگی . (از اقرب الموارد). || مقیم گردیدن شتران بر آب . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). جای گزیدن و ماندن
رموقلغتنامه دهخدارموق . [ رَ ] (ع ص ) درویش که روزگار را به اندک معیشت گذارد. ج ، رُمُق . (از منتهی الارب ). فقیری که به اندک مایه از معیشت اکتفا کند. (اقرب الموارد) (از متن اللغه ). رامق . (اقرب الموارد). || بدخواه . (از منتهی الارب ). حاسد. (از اقرب الموارد) (متن اللغه ). || آنکه از گوشه ٔ
یرموقلغتنامه دهخدایرموق . [ ی َ ] (ع ص ) مرد سست بینایی . (از منتهی الارب ). مرد ضعیف البصر و سست بینایی . (ناظم الاطباء).
یرموکلغتنامه دهخدایرموک . [ ی َ ] (اِخ ) وادیی است میان نهر اردن و بحر لوط واقع در شام که به سبب جنگی که در عهد خلافت ابوبکرخلیفه ٔ اول در آنجا روی داد سخت مشهور است . خالدبن ولید فرمانده ٔ قوای اسلام با مرگ خلیفه ٔ اول و آغاز خلافت خلیفه ٔ ثانی از فرماندهی عزل و ابوعبیدةبن جراح به جای وی منصو
گرموکلغتنامه دهخداگرموک . [ گ َ ] (اِخ ) ده مخروبه ای است از بخش سمیرم بالاشهرستان شهرضا. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
گرموکلغتنامه دهخداگرموک . [ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان القورات بخش حومه شهرستان بیرجند، واقعدر 32 هزارگزی شمال خاوری بیرجند. هوای آن معتدل ، دارای 62 تن سکنه است . آب آنجا از قنات تأمین میشود.محصول آن غلات و بادام عناب و
چشمه رموکلغتنامه دهخداچشمه رموک . [ چ َ م َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان القورات ، بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند که در 18 هزارگزی شمال باختری بیرجند واقع است . جلگه و معتدل است و7 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class
درموکلغتنامه دهخدادرموک . [ دُ ] (ع اِ) پارچه ٔ گستردنی . (منتهی الارب ). «طنفسة» و گلیم و فرش . (از اقرب الموارد). درنوک . و رجوع به درنوک شود.
چشمه رموکلغتنامه دهخداچشمه رموک . [ چ َ م َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان القورات ، بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند که در 18 هزارگزی شمال باختری بیرجند واقع است . جلگه و معتدل است و7 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class
یرموکلغتنامه دهخدایرموک . [ ی َ ] (اِخ ) وادیی است میان نهر اردن و بحر لوط واقع در شام که به سبب جنگی که در عهد خلافت ابوبکرخلیفه ٔ اول در آنجا روی داد سخت مشهور است . خالدبن ولید فرمانده ٔ قوای اسلام با مرگ خلیفه ٔ اول و آغاز خلافت خلیفه ٔ ثانی از فرماندهی عزل و ابوعبیدةبن جراح به جای وی منصو
فرموکلغتنامه دهخدافرموک . [ ف َ ] (اِ) گروهه ٔ ریسمان ریسیده شده را گویند که بر دوک پیچیده شده باشد. (برهان ) : مشغول پنبه چرخ و ندانسته کآفتاب فرموک اخترانش بدزدد زدوکدان . اثیر اخسیکتی .سراپایت یکی گردد چو فرموک چو مردان ترک گ