رهگذریلغتنامه دهخدارهگذری . [ رَ گ ُ ذَ ] (اِ مرکب ) راه تنگ . || محل بهم رسیدن دو راه یا بیشتر. (ناظم الاطباء). || (ص نسبی ) عابر. مارّ. رهگذر. راهگذار. مسافر. ماره . (یادداشت مؤلف ): نغل ؛ کنده بود که رهگذریان جهت چارپایان در کوه و دشت بکاوند تا شب آنجا آرام گیرند. (لغت فرس اسدی ) <span clas
رهگذرلغتنامه دهخدارهگذر. [ رَ گ ُ ذَ ] (نف مرکب ) مسافر و سیاح . (ناظم الاطباء). || عابر. کسی که از جایی گذرد. آنکه از جایی عبور کند. (یادداشت مؤلف ). گذرنده ٔ راه . (از انجمن آرا) (از آنندراج ) : گیتی سرای رهگذران است ای پسرزین بهتر است نیز یکی مستقر مرا.
راهگذاریلغتنامه دهخداراهگذاری .[ گ ُ ] (حامص مرکب ) عمل راهگذار. رهگذری . || (ص نسبی ، اِ مرکب ) ابن سبیل . (ترجمان القرآن ).
ابناءالسبیللغتنامه دهخداابناءالسبیل . [ اَ ئُس ْ س َ ] (ع اِ مرکب ) مردم راهگذری . مردم رهگذری . راهگذریان . مردم کاروانی که در زادبوم خویش توانگر و اکنون در سفربی برگ و درویش مانده اند. ج ِ ابن السبیل : روز دیگر بهر ابناءالسبیل روز دیگر مر مکاتب را کفیل . <p clas
سیل خیزلغتنامه دهخداسیل خیز. [ س َ / س ِ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) جایی که سیل ازآن حرکت کند. (از فرهنگ فارسی معین ). جایی که سیل از آن خیزد. آنجا که سیل از آن روان شود : تا بدامن ننشیند ز نسیمش گردی سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نی
ابن سبیللغتنامه دهخداابن سبیل . [ اِ ن ُ س َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) راه گذری . (مهذب الاسماء) (دهار). رهگذری . (خلاص نطنزی ). ابن السبیل . راهگذار. رهگذر. راه رو. مسافر : شنیدم که یک هفته ابن السبیل نیامدبمهمانسرای خلیل . سعدی .|| در
انیس اصفهانیلغتنامه دهخداانیس اصفهانی . [ اَ س ِ اِ ف َ ] (اِخ ) مؤلف مجمعالفصحاء درباره ٔ او نویسد: اسمش محمد صادق و بخوشخویی معروف و بصفت معامله و تجارت موصوف بود. ازوست :آیا که ره آمدنش زد که نیامدصد چشم بره بر سر هر رهگذری داشت .جان بسختی میدهد از دوری جانان انیس مژده باد ای خلق