روحیلغتنامه دهخداروحی . (اِخ ) شاعر عثمانی متوفی بسال 960 هَ . ق . وی پسر کدخدای ابوالسعود افندی بود. رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 3 شود.
روحیلغتنامه دهخداروحی . (اِخ ) شاعر عثمانی در قرن دهم هَ . ق . وی پسر شیخ الاسلام علی چلبی بود. رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 3 شود.
روحیلغتنامه دهخداروحی . (اِخ ) شاعر قرن نهم ، و ازجمله ٔ شاعران سلطان یعقوب بود. این مطلع از اوست :وه که جانم در غم آن دلستان خواهد شدن زآنچه میترسیدم آخر آنچنان خواهد شدن .و نیز گوید:اگر وصف سر زلف تو مویی در میان افتدسخندانان عالم را گرهها در زبان افتد. <p class="aut
روحیلغتنامه دهخداروحی . (اِخ ) علی بن عبداﷲبن ابی السروربن عبداﷲ روحی مکنی به ابوالحسن ، معاصر المستعصم (640 هَ .ق .) بود. او راست : بلغة الظرفاء فی ذکری تواریخ الخلفاء. (از معجم المطبوعات ج 1 ستون
روحیلغتنامه دهخداروحی . (اِخ ) مولوی احمد. شاعر نیمه ٔ اول قرن چهاردهم هجری معاصر ترک علیشاه قلندر (در حدود 1332 هَ . ق .). رجوع به فرهنگ سخنوران شود.
راه چوبکِشیskidding road, skid roadواژههای مصوب فرهنگستانگذرگاهی که در آن عملیات راهسازی انجام شده است و مسیر چوبکِشی را به انبارگاه متصل میکند
تایر راهسازیoff-the-road tyre, off-the-road, OTRواژههای مصوب فرهنگستانتایر خودروهای مخصوص عملیات راهسازی و ساختمانی و معدنی
راه کمتردد،راه کمشدآمدlightly trafficked roadواژههای مصوب فرهنگستانراهی که حجم تردد متوسط روزانة آن در سال کمتر از 15000 وسیلة نقلیه باشد
راه اصلیmajor roadواژههای مصوب فرهنگستانراهی که با توجه به عرض آن یا حجم یا سرعت حرکت وسایل نقلیه بر دیگر راهها اولویت دارد
روحیاتلغتنامه دهخداروحیات . [ حی یا ] (ع ص نسبی ) ج ِ روحیة، آنچه منسوب و متعلق به روح باشد. رجوع به روحیة و فرهنگ رازی شود. || در تداول کنونی به معنی مجموعه ٔ اخلاق و رفتار و کیفیات نفسانی و حالات روانی اطلاق میشود.
روحینلغتنامه دهخداروحین . [ ] (اِخ ) نام قریه ای است از قرای حلب واقع در جبل لبنان ، و در بن کوه زیارتگاهی است که گویند قبر قس بن ساعده در آنجاست و قبر شمعون الصفا نیز گفته اند ولی صحیح نیست . (از معجم البلدان ).
روحیةلغتنامه دهخداروحیة. [ حی ی َ ] (ع ص نسبی ) مؤنث روحی ، کیفیات روحیه . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ) مجموعه ٔ کیفیات نفسانی و حالات روانی یک فرد. ج ، روحیات . (فرهنگ فارسی معین ).
روحيدیکشنری عربی به فارسیروحي , رواني , ذهني , واسطه , پديده روحي , روحاني , معنوي , غير مادي , بطور روحاني
روحی ولوالجیلغتنامه دهخداروحی ولوالجی . [ ی ِ وَل ْ ل ِ ] (اِخ ) از شاعران قرن ششم هجری است که بعد از عهد قطران (متوفی در بعد از 465) و خواجه مسعودسعدسلمان (متوفی در 515) میزیسته است زیرا در اشعار خود از این هردو استاد نام برده و خود
روحی اصفهانیلغتنامه دهخداروحی اصفهانی . [ ی ِ اِ ف َ ] (اِخ ) محمدعلی ، شاعر اصفهانی ، متوفی بسال 1372 هَ .ق . رجوع به تذکره ٔشعرای معاصر اصفهان تألیف مهدوی ص 424 و 425 شود.
روحی انارجانیلغتنامه دهخداروحی انارجانی . [ ی ِ اَ ] (اِخ ) از شاعران نامور آذربایجان ، و در نظم و نثر استاد بود. دیوان و منشآتی دارد. (از دانشمندان آذربایجان تألیف تربیت ص 161). سال زندگی او معلوم نیست .
روحی بخاراییلغتنامه دهخداروحی بخارایی . [ ی ِ ب ُ ] (اِخ ) (ملا...)شاعر نیمه ٔ اول قرن دهم (زنده در حدود 928هَ . ق .) ملازم شیبک خان بود. این دوبیت در تعریف شب از اوست :شبی همچون مرکب بود تاریک رهی در وی چو شق خامه باریک شده طاس سپهر از مشک سوده سوادا
تازه روحیلغتنامه دهخداتازه روحی . [ زَ / زِ ] (حامص مرکب ) در این شعر سوزنی ظاهراً بمعانی شادجانی ، روح را شاد و خوش داشتن ، روح را بشاش کردن و سبک روحی آمده است : تدبیر کرای خرِ رهی کن هم با سبکی هم بتازه روحی .<p class="author
سبک روحیلغتنامه دهخداسبک روحی . [ س َ ب ُ ] (حامص مرکب ) کمال تعلق . (غیاث ) (آنندراج ) : رخ از باغ سبکروحی نسیمی دهان از نقطه ٔ موهوم میمی . نظامی . || بلطافت سخن گفتن . (غیاث ) (آنندراج ). || شادمانی . نشاط :
تربیت روحیلغتنامه دهخداتربیت روحی . [ ت َ ی َ ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تربیت روانی . رجوع به همین کلمه شود.