رویانلغتنامه دهخدارویان . (اِخ ) دهی از بخش مرکزی شهرستان شاهرود. آب از قنات . دارای 1300 تن سکنه . محصول عمده ٔ آنجا غلات و پنبه و بنشن و انواع میوه و صیفی وراه آن فرعی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
رویانلغتنامه دهخدارویان . (اِخ ) شهر عمده ٔ ناحیه ٔ رویان و بزرگترین شهر جبال طبرستان به شمار می آمد. (فرهنگ فارسی معین ). شهر بزرگی بود در جبال طبرستان و در ناحیه ٔ وسیع به همین نام قرار داشت . گویند: بزرگترین شهر جبال طبرستان رویان بود. رویان در اقلیم چهارم بود و بین آن و گیلان دوازده فرسخ م
رویانلغتنامه دهخدارویان . (اِخ ) ولایت وسیعی از کوههای طبرستان در بخش غربی مازندران . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به رویان (شهر رویان ...) شود.
رویانلغتنامه دهخدارویان . (نف ) روینده . (فرهنگ فارسی معین ) (انجمن آرا). || (اِ) جنین . (فرهنگ فارسی معین ). نخستین دوره ٔ رشته ٔ تخم . (لغات فرهنگستان ).
رواندرمانی روانکاوانهpsychoanalytic psychotherapyواژههای مصوب فرهنگستاندرمان به روش روانکاوی سنتی یا یکی از گونههای خاص آن نظیر رواندرمانیِ روانپویشی (psychodynamic psychotherapy)
رویانندهلغتنامه دهخدارویاننده . [ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) که رویاند. که نمو دهد. (فرهنگ فارسی معین ). آنکه برویاند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به رویانیدن شود.
رویانیدنلغتنامه دهخدارویانیدن . [ دَ ] (مص ) روییدن کنانیدن . سبب روییدن شدن .(ناظم الاطباء). نمو دادن تخم یا دانه ٔ کاشته شده و مانند آن . رشد دادن . (فرهنگ فارسی معین ) : کشت امید چون نرویاندگریه کو فتح باب هر ظفر است . خاقانی .|| پی
رویانیدهلغتنامه دهخدارویانیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) نموداده شده . رشدداده . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به رویانیدن شود.
رویان شناسیلغتنامه دهخدارویان شناسی . [ ش ِ ] (حامص مرکب ) جنین شناسی . معرفةالجنین . (فرهنگ فارسی معین ). امبریولوژی . (لغات فرهنگستان ). شناخت جنین .
رویانندهلغتنامه دهخدارویاننده . [ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) که رویاند. که نمو دهد. (فرهنگ فارسی معین ). آنکه برویاند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به رویانیدن شود.
رویانیدنلغتنامه دهخدارویانیدن . [ دَ ] (مص ) روییدن کنانیدن . سبب روییدن شدن .(ناظم الاطباء). نمو دادن تخم یا دانه ٔ کاشته شده و مانند آن . رشد دادن . (فرهنگ فارسی معین ) : کشت امید چون نرویاندگریه کو فتح باب هر ظفر است . خاقانی .|| پی
زررویانلغتنامه دهخدازررویان . [ زَ ] (اِخ ) (کوه ...) کوه زرروینده . ظاهراً کوهی در غزنین که در زمان محمود غزنوی کان زری در آن یافتند : بده چندانکه در ده سال از آن کشور خراج آیدبیک هفته برآید مر ترا از کوه زررویان . فرخی .به گنجت اندر
زرویانلغتنامه دهخدازرویان . [ ] (اِخ ) که ظاهراً مخففی از «زررویان » با دو راء مهمله . ولی ابوریحان در کتاب الجماهر فی الجواهر همه ٔآن را زرویان با یک راء می آورد، در زابلستان بوده است : و فی زرویان بزابلسان (بدون تاء در نسخه ٔ چاپی ).احجار یسمونها... (کتاب الجماهر چ هند ص <span class="hl" dir=
ماهی رویانلغتنامه دهخداماهی رویان . (اِخ ) جوالیقی در المعرب ذیل مهرقان آرد: این کلمه معرب ماهی رویان است و در حاشیه ٔ همان کتاب آمده : رویان در نسخه ٔ اصل بدون نقطه و در نسخه ٔ دیگر به جای «یان « »بان » بوده است و چنانکه در قاموس آمده «یان » درست است و عبارت قاموس و شرح آن چنین است «مهرقان [ م ُ ر
کرویانلغتنامه دهخداکرویان . [ ] (اِ) طرویلن را گویند و آن نوع از ساسالیوس است . (یادداشت مؤلف ). سیسالیوس . (فهرست مخزن الادویه ذیل طرویلون ).
اهدای رویانembryo donationواژههای مصوب فرهنگستانانتقال رویان حاصل از کامههایی که به زن گیرنده و همسرش تعلق ندارند