ریخنلغتنامه دهخداریخن . [ خ ِ ] (ص نسبی ) ریخو. ریغو. مبتلا به اسهال که ماسکه اش بشده است . آلوده به گوه . آنکه سرگین گشاده یعنی آبدار بسیار می ریزد. (یادداشت مؤلف ). آدم و حیوانی که شکمش روان بود و اسهال داشته باشد و نتواند خودداری کند. (ناظم الاطباء) (از برهان ). آنکه بسیار سرگین میزد. (لغ
ریخنفرهنگ فارسی عمیدانسان یا حیوانی که اسهال و شکمروش داشته باشد و خود یا دیگری را آلوده سازد؛ ریخآلوده؛ ریخو؛ ریغو: ◻︎ یکی آلودهای باشد که شهری را بیالاید / چو از گاوان یکی باشد که گاوان را کند ریخن (رودکی: ۵۲۶).
رخینلغتنامه دهخدارخین . [ رَ ] (اِ) مهمیز. (ناظم الاطباء). تازیانه . (از شعوری ج 2 ص 12). || آب پنیر. || شیرزنه . (ناظم الاطباء) .
انلغتنامه دهخداان . [ َِن ] (پسوند) نون ماقبل مکسور. مانند این (َین ) نسبت را میرساند، مانند: ریخن ، رشکن ، ریمن ، چرکن . و در یادداشت مؤلف آمده است : «ان » در لفجن ، ریخن ، فژاگن ، رشگن ، شپشن ، خشمن ، ژفگن و امثال آن مخفف این و «ین » و بجای این «ین » بود در پشمین ، نمکین ، رنگین و غیره .
ریغولغتنامه دهخداریغو. (ص نسبی ) ریخو. ریخن . (ناظم الاطباء). ریخ زننده . در تداول عامه ، آنکه از بیماری و ضعف از آلودن خویش خودداری نکند.که خود باز نداند داشت . که بسیار برنشیند. که جامه پلید کند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به ریخو و ریخن شود. || سخت ضعیف و حقیر. (یادداشت مؤلف ).
ریخولغتنامه دهخداریخو. (ص نسبی ) ریخن . که بسیار ریخ زند. ریقو. (یادداشت مؤلف ). آدم و حیوانی که شکمش روان بود و اسهال داشته باشد و نتواند خودداری کند. (از ناظم الاطباء).
آلوده کشلغتنامه دهخداآلوده کش . [ دَ / دِ ک َ ] (ص مرکب ) (از: آلوده ، مُلوث + کَش ، بغل و تهیگاه ) بی عفاف : یکی آلوده کش باشد که شهری را بیالایدهم از گاوان یکی باشد که گاوان را کند ریخن .رودکی (از فرهنگ اسدی
اوماطاریخنلغتنامه دهخدااوماطاریخن . [ خ ُ ] (اِ) تن . تنة. و آن قسمی از ماهی است . (یادداشت مؤلف ).