ریسمان گرلغتنامه دهخداریسمان گر. [ گ َ ] (ص مرکب ) غزال . ریسمان باف . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ریسمان باف شود.
ریشمانلغتنامه دهخداریشمان . (ص نسبی ) ریشمانی . ابریشمین . (ناظم الاطباء). به معنی ریشمین است . (از آنندراج ). رجوع به ابریشمین و ریشمین شود.
رسمانلغتنامه دهخدارسمان . [ رِ ] (اِ) مخفف ریسمان . (آنندراج ). ریس . ریسمان (در تداول مردم قزوین ). مؤلف آنندراج با آوردن این بیت : به نرمی ّ سنجاب و گرمی ّ خزبه سوزن به رسمان به مقراض و گز. فوقی .گوید: «مخفی نماند که هرچند این مص
ریسمانلغتنامه دهخداریسمان . (اِ مرکب ) رشته و رسن . (از غیاث اللغات ) (از ناظم الاطباء). رشته ، مرکب است از ریس و مان که کلمه ٔ نسبت است و رسمان مخفف آن است . (از آنندراج ). رسن . نخ تابیده از چند نخ . (یادداشت مؤلف ). در تداول شوشتر رسمان گویند و به عربی غزل است . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ک
غزاللغتنامه دهخداغزال . [ غ َزْ زا ] (ع ص ) ریسمان فروش . ج ، غزالون . (مهذب الاسماء). ریس فروش . (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ). غزل فروش . (سمعانی ). ریسمان گر. ریسمان باف . (دهار). چرخ تاب .
عصابلغتنامه دهخداعصاب . [ ع َص ْ صا ] (ع ص ) ریسمان بر و ریسنده . (از منتهی الارب ). ریسمان گر و ریسنده . (آنندراج ). بسیار ریسنده . (ناظم الاطباء). غزّال . (اقرب الموارد). || ریسمان فروش . (ناظم الاطباء). گلابه ریسمان فروش . (دهار). || کلاه فروش . (ملخص اللغات حسن خطیب ).
ریسمانلغتنامه دهخداریسمان . (اِ مرکب ) رشته و رسن . (از غیاث اللغات ) (از ناظم الاطباء). رشته ، مرکب است از ریس و مان که کلمه ٔ نسبت است و رسمان مخفف آن است . (از آنندراج ). رسن . نخ تابیده از چند نخ . (یادداشت مؤلف ). در تداول شوشتر رسمان گویند و به عربی غزل است . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ک
ریسمانلغتنامه دهخداریسمان . (اِ مرکب ) رشته و رسن . (از غیاث اللغات ) (از ناظم الاطباء). رشته ، مرکب است از ریس و مان که کلمه ٔ نسبت است و رسمان مخفف آن است . (از آنندراج ). رسن . نخ تابیده از چند نخ . (یادداشت مؤلف ). در تداول شوشتر رسمان گویند و به عربی غزل است . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ک