زاری زارلغتنامه دهخدازاری زار. [ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )- به زاری زار ؛ زار زار : مرا ز چشم و سیه زلف یار یاد آمدفرونشستم و بگریستم بزاری زار. فرخی .- || به خواری . به ذلّت . با مذلّت
زاریلغتنامه دهخدازاری . (اِخ ) شاعرعثمانی معاصر سلطان بایزیدخان است . وی اهل اسکوب بوده و بترکی غزل میگفته است . (از قاموس الاعلام ترکی ).
زارچلغتنامه دهخدازارچ . (اِخ )یکی از چند پاره دهی است که بدست امیرمبارزالدین و نزدیکان او در یزد ساخته شده است . (تاریخ عصر حافظ تألیف دکتر غنی از تاریخ جدید یزد چ یزد). در فرهنگ جغرافیائی آمده : دیهی است از دهستان رستاق بخش اشکذراز بخش های یزد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl" d
زاریلغتنامه دهخدازاری . (اِخ ) شاعرعثمانی معاصر سلطان بایزیدخان است . وی اهل اسکوب بوده و بترکی غزل میگفته است . (از قاموس الاعلام ترکی ).
زاریانهلغتنامه دهخدازاریانه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) سبب و باعث زاری کردن باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ) (جهانگیری ) : بشنو ای یار از نزاری زارزاری ما و زاریانه ٔ ما.نزاری قهستانی (از جهانگیری ) (از آنندراج ).
زاریلغتنامه دهخدازاری . (اِخ ) شاعری است از عثمانی ، از مردم توقات و آشنا بعلوم ریاضی . چندی کاتب دیوان شهزاده مصطفی عثمانی بود و مدتی نیز ناپدید گردید. اشعاری بترکی از وی نقل شده است . (از قاموس الاعلام ترکی ).
زاریلغتنامه دهخدازاری . (اِخ ) شاعری است شیرازی که شعرهائی پرسوز میسروده و این بیت از او است :ز آتش عشق نه تنها جگرم میسوزدبس که بگریسته ام چشم ترم میسوزد.(از قاموس الاعلام ترکی ).
ابتهالفرهنگ فارسی معین(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دعا کردن ، زاری کردن . 2 - (اِمص .) زاری ، به زاری دعا کردن .