زأبلغتنامه دهخدازأب . [ زَءب ْ ] (ع مص ) نوشیدن آب . (تاج العروس بنقل از اصمعی ). || تند نوشیدن آب را. (تاج العروس ) (اقرب الموارد). نوشیدن آب را. (آنندراج ). رجوع به منتهی الارب شود. || مشک را برداشتن و شتافتن . (اقرب الموارد). رجوع به منتهی الارب شود. || برداشتن باری را یکباره دفعةً. (آنن
حجابلغتنامه دهخداحجاب . [ ح ِ ] (اِخ ) یا جهان ، نام موضعی است بر ساحل رود بیاه : روز شنبه پانزدهم لوای ظفرپناه از آب بیاه عبور نموده سایه ٔ اقبال بر منزل حجاب (ن ل : جهان ) انداخت و چهار شبانه روز آنجا توقف اتفاق افتاد. (حبیب السیر ج 3</span
حجابلغتنامه دهخداحجاب . [ ح ِ ] (ع مص ) در پرده کردن . حجب . || بازداشتن از درآمدن . (منتهی الارب ). بازداشتن . (دهار) (زوزنی ). || روگیری . عفاف . حیا. شرم کردن : مرا بعرض تمنا حجاب نگذاردو گر خموش شوم اضطراب نگذارد. شجاعی کاشی .ا
حجابلغتنامه دهخداحجاب . [ ح ُج ْ جا ] (اِخ ) دخت عبداﷲ شیخه ٔ صالحه ، شیخ رباط بغداد بود، و در محرم 725 هَ . ق . درگذشت . (درر الکامنة ج 2 ص 6).
زابنةلغتنامه دهخدازابنة. [ ب ِ ن َ ] (ع اِ) پشته ای است [ تپه ای است ] در وادی و آن منعطف آن باشد. (منتهی الارب ). اکمة فی واد ینعرج عنها. (اقرب الموارد).
زابنلغتنامه دهخدازابن . [ ب ِ ] (اِخ ) موضعی است که حمیدبن ثورهلالی از آن در این بیت خویش نام برد : رعی السروة المحلال ما بین زابن الی الخور وسْمی َّ البقول المدیَّما.(معجم البلدان ).
زابنلغتنامه دهخدازابن . [ ب ِ ] (ع اِ) دیو سرکش باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || چاوش باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
زابنلغتنامه دهخدازابن . [ ب ِ ] (ع اِ) دوزخ بان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). و مراجعه به زبانیه در لغت نامه شود.
زاغلغتنامه دهخدازاغ . (اِخ ) ابن تهماسب همان زاب بن تهماسب است . رجوع به ذیل مجمل التواریخ و القصص ص 29 و زاب در همین لغت نامه شود.
اربهلغتنامه دهخدااربه . [ اَ رَ ب َ ] (اِخ ) نام شهریست بمغرب از اعمال زاب و آن بزرگترین شهر زاب است وگویند در حوالی آن 360 قریه است . (معجم البلدان ).
زآبلغتنامه دهخدازآب . [ زُ ] (ع اِمص ) تغییر و برگشتگی . یقال : الدهر ذوزآب ؛ ای انقلاب . و گفته شده است که زآب مصحف زوآت «جمع زوءة» است . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
زأبجلغتنامه دهخدازأبج . [ زَءْ ب َ ] (ع اِ) اخذه بزأبجه ؛ گرفت آن را همه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (تاج العروس ). به معنی همه و تمام : و اخذه بزأبجه ؛ گرفت آن را همه . (آنندراج ). ابن الاعرابی گوید: همزه ٔ آن غیر اصلی است و گویا به همین جهت جوهری آنرا نیاورده است . (تاج العروس ). رجو
زأبللغتنامه دهخدازأبل . [ زَءْ ب َ / ب ِ ] (ع ص ) کوتاه بالا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کوتاه بالا و قصیرالقامه . (ناظم الاطباء). و ترک همزه در آن اکثر است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به زابل شود.