سافریلغتنامه دهخداسافری . [ ف ِ ری ی ] (اِخ )ایوب بن اسحاق بن سافری بغدادی مکنی به ابوسلیمان نزیل رمله . از محدثان است . رجوع به انساب سمعانی شود.
سافریلغتنامه دهخداسافری . [ ف ِ ری ی ] (ص نسبی ) منسوب است به سافری . و سمعانی گوید: آن اسم است و نسبت نیست . رجوع به ماده ٔ قبل و ماده ٔ بعد و انساب سمعانی شود.
صوفیگریلغتنامه دهخداصوفیگری . [ گ َ] (حامص مرکب ) صوفیی . تصوف . صوفی بودن : کند حق ِ صوفیگری را اَدابه یک چشم بیند بشاه و گدا.ملاطغرا (از آنندراج ).
سافریهلغتنامه دهخداسافریه .[ ف ِ ری ْ ی َ ] (اِخ ) قریه ای است در جانب رمله . و هانی بن کلثوم بن عبداﷲ در روزگار ولایت عمربن عبدالعزیز در آن درگذشت . (معجم البلدان ). رجوع به سافری شود.
سافری کاملغتنامه دهخداسافری کام . (اِخ ) (نهر...)شعبه ای از نهر سغد در کنار بخارا که از نهر شهر گرفته میشد و روستاهای چند را سیراب میکرد تا آنکه به وردانه میرسید و آن را نیز مشروب میکرد. (شرح احوال واشعار رودکی نفیسی ص 110). رجوع به شاپورکام شود.
سافریهلغتنامه دهخداسافریه .[ ف ِ ری ْ ی َ ] (اِخ ) قریه ای است در جانب رمله . و هانی بن کلثوم بن عبداﷲ در روزگار ولایت عمربن عبدالعزیز در آن درگذشت . (معجم البلدان ). رجوع به سافری شود.
سافری کاملغتنامه دهخداسافری کام . (اِخ ) (نهر...)شعبه ای از نهر سغد در کنار بخارا که از نهر شهر گرفته میشد و روستاهای چند را سیراب میکرد تا آنکه به وردانه میرسید و آن را نیز مشروب میکرد. (شرح احوال واشعار رودکی نفیسی ص 110). رجوع به شاپورکام شود.
مسافریلغتنامه دهخدامسافری . [ م ُ ف ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان شمیل بخش مرکزی شهرستان بندرعباس . واقع در 55هزارگزی شمال خاوری بندرعباس و سر راه مالرو کشکوه به بندرعباس . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
مسافریلغتنامه دهخدامسافری . [ م ُ ف ِ ] (حامص ) مسافر بودن . در سفر بودن . مسافرت و حالت سفر. (ناظم الاطباء) : لیکن چو آب روی خضر از مسافریست عزم مسافران به سفر در نکوتر است . خاقانی .- مسافری کردن ؛ سفر کردن
خدمۀ مسافریcabin crew, cabin personnel, cabin attendantsواژههای مصوب فرهنگستانگروهی از کارکنان داخل هواگَرد که با مسافران تماس دارند