زعزعلغتنامه دهخدازعزع . [ زَ زَ ] (ع ص ) سیر زعزع ؛ سیرشتاب که اندر آن جنبش بسیار باشد. و ریح زعزع ؛ باد سخت جنباننده . (یادداشت ، بخط مرحوم دهخدا). ریح زعزاع . (منتهی الارب ).
جهیزةلغتنامه دهخداجهیزة. [ ج َ زَ ] (اِخ ) نام زنی است از خویله و بدو مثل زنند: قطعت جهیزة قول کل خطیب ، و اصل آن اینست که گروهی گرد آمده بودند و درباره ٔ صلح میان دو قبیله در مورد خونی و قتلی که میان آنان اتفاق افتاده بود سخن میگفتند باشد که به دیه بین آنان مصالحه گردد که ناگهان جهیزة آمد و خ
جهیزةلغتنامه دهخداجهیزة. [ ج َ زَ ] (ع اِ) عَلَم است گرگ یا ماده گرگ یا کفتار یا ماده خرس یا بچه ٔ خرس را. (منتهی الارب ). عَلَم است گرگ را. (اقرب الموارد). گرگ ماده . (مهذب الاسماء).
زحزحلغتنامه دهخدازحزح . [ زَ زَ ] (ع مص ) دوری . (دهار) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گویند: هویزحزح منه ؛ یعنی بدور است از او. (از متن اللغة) (از ناظم الاطباء) رجوع به زحزحة، زحزاح و تزحزح شود.
زعزعةلغتنامه دهخدازعزعة. [ زَ زَ ع َ ] (ع مص ) جنبانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). جنبانیدن و سخت جنبانیدن باد درخت و جز آن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِ) هر جنبش سخت و شدیدی . (ناظم الاطباء).
زعزانلغتنامه دهخدازعزان . [ زَ ] (ع ص ) مانند زعزاع و زعزع . (از منتهی الارب ): ریح زعزان ؛باد سخت جنباننده ٔ چیزها. (ناظم الاطباء). مانند ریح زعزع . (از اقرب الموارد). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
زعزاعلغتنامه دهخدازعزاع . [ زَ ] (ع ص ) سخت جنباننده . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زعزع : ریح زعزاع ؛ باد سخت جنباننده اشیاء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سیرشتاب که در آن جنبش بسیار باشد و باد سخت جنباننده ٔ اشیاء. (آنندراج ). زَعزَعان و زَعازِع مثله . (منتهی الارب ) (آنندر
زعزعةلغتنامه دهخدازعزعة. [ زَ زَ ع َ ] (ع مص ) جنبانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). جنبانیدن و سخت جنبانیدن باد درخت و جز آن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِ) هر جنبش سخت و شدیدی . (ناظم الاطباء).
متزعزعلغتنامه دهخدامتزعزع . [ م ُ ت َ زَ زِ ] (ع ص ) جنبنده . (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (از منتهی الارب ). جنبانیده و جنبیده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تزعزع شود.
مزعزعلغتنامه دهخدامزعزع . [ م ُ زَ زَ ] (ع اِ) پالوده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
تزعزعلغتنامه دهخداتزعزع . [ ت َ زَ زُ] (ع مص ) جنبیدن . (زوزنی ) (دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ). جنبش . (غیاث اللغات ). تحرک و تقلقل چیزی . (ازاقرب الموارد) (المنجد). تحرک . (متن اللغة). || بهم خوردن یا لقی دندانها. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || (اِ) حالتی در دماغ که چنان نماید که حرکت کند ب