اثر زیمانZeeman effectواژههای مصوب فرهنگستانپدیدهای که در آن هر خط طیفی اتمی یا مولکولی براثر میدان مغناطیسی ایستا به چند خط همفاصله تجزیه میشود
اثر زیمان مجذوریquadratic Zeeman effectواژههای مصوب فرهنگستانپدیدۀ شکافتگی خطوط طیف اتمها که متناسب با مجذور میدان مغناطیسی اعمالشده است
اثر زیمان وارونinverse Zeeman effectواژههای مصوب فرهنگستانپدیدۀ زیمانی که بهجای خطوط گسیلی در خطوط جذبی طیف اتمها دیده میشود
اثر بیهنجار زیمنanomalous Zeeman effectواژههای مصوب فرهنگستانشکافته شدن خطوط طیفی اتمها در میدان مغناطیسی و تقسیم آنها به بیش از سه مؤلفه، درحالیکه اتم در حالت پایه نباشد
سييدیکشنری عربی به فارسیمهيب يا ترسناک , ترس , عظمت , زمان ماضي قديمي فعل بءد , بد , زشت , ناصحيح , بي اعتبار , نامساعد , مضر , زيان اور , بداخلا ق , شرير , بدکار , بدخو , لا وصول
زمانلغتنامه دهخدازمان . [ زِم ْ ما ] (اِخ ) نام جد الفند زمانی و نام الفند سهل بن شیبان بن ربیعةبن زمان بن مالک بن صعب بن علی بن بکربن وائل یا زمان بن تیم اﷲبن سهل است و از ایشان است : عبداﷲ زمانی بن سعید تابعی است و اسماعیل زمانی بن عباد و محمدزمانی بن یحیی بن فیاض از محدثانند. (از منتهی الا
زمانلغتنامه دهخدازمان . [ زُم ْ ما ] (ع ص ، اِ) صاحب منتهی الارب در ذیل «ز م م » آرد: زمان کرمان گیاه بالیده و بلند. ولی ظاهراً زمام است که تحریف شده است . رجوع به زُمّام شود.
زمانلغتنامه دهخدازمان . [ زَ ] (اِ) بمعنی فوت و موت و مرگ باشد. (برهان ). بمعنی مرگ باشد. (فرهنگ جهانگیری ) (از غیاث ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). موت . مرگ . اجل . (ناظم الاطباء). زمانه : ترا خود زمان هم به دست من است به پیش روان من این روشن است . <p cla
زمانفرهنگ فارسی عمید۱. وقت؛ هنگام.۲. روزگار؛ عصر.۳. [قدیمی، مجاز] اجل؛ مرگ: ◻︎ تو را خود زمان هم به دست من است / به پیش روان من این روشن است (فردوسی۴: ۲۵۰۴). Δ کلمۀ «زمان» در فارسی و عربی مشترک است و هردو از آرامی مٲخوذ است.⟨ زمان خواستن: (مصدر لازم) وقت خواستن؛ مهلت خواستن.⟨
درزمانلغتنامه دهخدادرزمان . [ دَ زَ ] (ق مرکب ) فی الفور. درحال . بزودی . بمجرد. (ناظم الاطباء). فوری . علی الفور. فی الحال . یکایک : شنید این سخن شاه شد بد گمان فرستاده را جست هم در زمان . فردوسی .میان کیی تاختن را ببست از آن شه
درزمانلغتنامه دهخدادرزمان . [ دَرَ ] (اِ) رشته و ریسمان تافته را گویند که در سوزن کشند. (برهان ) (از آنندراج ). ریسمانی باشد که در سوزن کشند. (مجمعالفرس سروری ). رشته و ریسمان تافته که در سوزن جهت خیاطی کشند. (ناظم الاطباء) : جهد کردن بیش از آن در حرب طاقتشان نبود<br
درگ زمزمانلغتنامه دهخدادرگ زمزمان . [ دَ زَ زَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان ایران بخش گیلان شهرستان شاه آباد واقع در 36 هزارگزی شمال باختری جوی زر و 26 هزارگزی باختر راه شوسه ٔ شاه آباد به ایلام . آب آن از رودخانه ٔ کنگیر تأمین
پیرزمانلغتنامه دهخداپیرزمان . [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان هیر بخش مرکزی شهرستان اردبیل ، واقع در33 هزارگزی جنوب اردبیل و 9 هزارگزی شوسه ٔ خلخال به اردبیل . کوهستانی معتدل . دارای 59 تن سکنه . آب