جنجرلغتنامه دهخداجنجر. [ ج ُ ج َ ] (اِ) دوایی است که آنرا سرخ مرد گویند و آن گیاهی است سرخ بسیاهی مایل و بعربی عصی الراعی خوانند. (برهان ) (آنندراج ). آذان الغزال . (فهرست مخزن الادویة) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
زنجرلغتنامه دهخدازنجر. [ ] (ع اِ) دزی درذیل قوامیس عرب این کلمه را معادل زنجار (زنگار) و همچنین زنجیر آورده است . رجوع به دزی ج 1 ص 606 شود.
زنجرلغتنامه دهخدازنجر. [ زَ ج َ ] (ع اِ) سپیدی که بر ناخن نوجوانان پیدا گردد و فوف نیز گویند. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). این معنی را ذیل زنجیر و زنجیرة آورده اند. رجوع به همین کلمات شود.
زنجیرلغتنامه دهخدازنجیر. [ زِ ] (ع اِ) انگشتک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در عربی صدا را گویند که از زدن انگشت ابهام بر انگشت سبابه برآید. (فرهنگ جهانگیری ). در عربی صداو آوازی باشد که از زدن انگشت ابهام بر انگشت سبابه و وسطی برآید. (برهان ). || سپیدی که بر ناخن نوجوانان ظاهر ش
هم زنجیرلغتنامه دهخداهم زنجیر. [هََ زَ ] (ص مرکب ) دو زندانی که هر دو را به یک زنجیر بسته باشند، یا دو دیوانه که در یک زنجیر کشند.
اتصال عرضیcross linkواژههای مصوب فرهنگستانشاخهای که بهطور اشتراکی یک زنجیر بسپار را به زنجیر دیگر متصل میکند
دامنۀ زنجیرriding scope, scope 1واژههای مصوب فرهنگستاننسبت طول زنجیرِ بهآبدادهشده از دهانۀ دالان زنجیر تا لنگر به ارتفاع دالان زنجیر تا بستر دریا
ماند کوتاهshort stayواژههای مصوب فرهنگستانحالتی از زنجیر در هنگام لنگراندازی که در آن طول زنجیر به حداقل میرسد و زنجیر به حالت کشیده و تقریباً عمودی قرار میگیرد
زنجیرلغتنامه دهخدازنجیر. [ زِ ] (ع اِ) انگشتک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در عربی صدا را گویند که از زدن انگشت ابهام بر انگشت سبابه برآید. (فرهنگ جهانگیری ). در عربی صداو آوازی باشد که از زدن انگشت ابهام بر انگشت سبابه و وسطی برآید. (برهان ). || سپیدی که بر ناخن نوجوانان ظاهر ش
زنجیرلغتنامه دهخدازنجیر. [ زِ / زَ ] (اِ) معروف است و به عربی سلسله گویند. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). کوچه ، مصرعه ، سبزه ، طره از تشبیهات اوست . (آنندراج ). سلسله و رسن فلزی و مرکب از حلقه های درهم قرار گرفته . (از ناظم الاطباء). و آن رسنی است فلز
زنجیرchain 2واژههای مصوب فرهنگستانساختاری شیمیایی که در آن اتمهای همانند از طریق پیوندهای شیمیایی به یکدیگر متصل شدهاند
زنجیرلغتنامه دهخدازنجیر. [ زِ ] (ع اِ) انگشتک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در عربی صدا را گویند که از زدن انگشت ابهام بر انگشت سبابه برآید. (فرهنگ جهانگیری ). در عربی صداو آوازی باشد که از زدن انگشت ابهام بر انگشت سبابه و وسطی برآید. (برهان ). || سپیدی که بر ناخن نوجوانان ظاهر ش
زنگ و زنجیرلغتنامه دهخدازنگ و زنجیر. [ زَ گ ُ زَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) زنگ و زنجیری که فقرای غُلات و بیقیدان در کمر بندند. (بهار عجم ) (آنندراج ) : بود مشکل من ز تدبیر من دل و ناله شد زنگ و زنجیر من . طاهر وحید (از بهار عجم ).قلندرمشر
قلعه زنجیرلغتنامه دهخداقلعه زنجیر. [ ق َ ع َ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بخش گوران شهرستان شاه آباد، واقع در 44هزارگزی شمال باختری گهواره . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است . سکنه ٔ آن 460 تن است . آب آن از سراب م
هم زنجیرلغتنامه دهخداهم زنجیر. [هََ زَ ] (ص مرکب ) دو زندانی که هر دو را به یک زنجیر بسته باشند، یا دو دیوانه که در یک زنجیر کشند.
خانه ٔ زنجیرلغتنامه دهخداخانه ٔ زنجیر. [ ن َ / ن ِ ی ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دانه ٔ زنجیر. حلقه ٔ زنجیر : هزار حیف که در دودمان عشق نماندکسی که خانه ٔ زنجیر را بپا دارد. تنها (از آنندراج ).ما ز قید