زیبا کردنلغتنامه دهخدازیبا کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نیکو و جمیل و آراسته و مطلوب کردن : ور ز دیده آب بارد بر رخ من گو ببارنوبهاران آب باران باغ را زیبا کند. منوچهری . || در بیت زیر ظاهراً بمعنی تمام و یکسره کردن آمده است <span class
زیبا کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ن، آرایش کردن، آراستن، ساختن، پیراستن، ابرو [زیر ابرو] برداشتن، ناخن را حنا گرفتن، بزک کردن، بندانداختن، حنابستن، سرخاب سفیداب مالیدن، تیپ کردن، خوشگل کردن لباس پوشاندن شانه کردن (کشیدن) سلمانی کردن، تراشیدن، ریش زدن، برداشتن، زدودن، پاک کردن
جیبالغتنامه دهخداجیبا. (اِ) بر وزن زیبا، هیمه و هیزم را گویند و بعربی حطب خوانند و به این معنی با بای فارسی [ جیپا ] هم آمده است که بر وزن کیپا باشد. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ).
زبالغتنامه دهخدازبا. [ زُ ] (ع اِ) پشته های بلند که سیل بدان نرسد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : چه روی راه تردد قضی الامر فقم چه کنی نقش تخیل بلغ السیل زباه . انوری .رجوع به زبی شود.
زباءلغتنامه دهخدازباء. [ زَب ْ با ] (اِخ ) نام دختر پادشاه حیره است که تا خدیمه قاتل پدر خود را نکشت موی زهار نکند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). نام ملکه ٔ جزیره که یکی از ملوک طوائف و صاحبه ٔ جذیمه بود. (منتهی الارب ). زبا نام دختر پادشاه حیره که در غایت حسن و لطافت بود و کیاست و فراست بکمال
زباءلغتنامه دهخدازباء. [ زَب ْ با ] (اِخ ) نام یکی از ده لقیح رسول اﷲ (ص ) است که بدو هدیه شده بود. (تاج العروس ).
زیبالغتنامه دهخدازیبا. (اِخ ) دهی از دهستان ززوماهرواست که در بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع است و 985 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
زیبالغتنامه دهخدازیبا. (نف ) از: «زیب » + «ا» (فاعلی و صفت مشبهه ). زیبنده . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). بمعنی نیکو و خوب است که نقیض زشت و بد باشد. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) : زیبا نهاده مجلس و خالی گزیده جای ساز شراب پیش نهاده رده رده . <p cla
زیبادیکشنری فارسی به انگلیسیadorable, beautiful, elegant, exquisite, fair , glad, good-looking, goodly, graceful, lovely, vision
زیبالغتنامه دهخدازیبا. (اِخ ) دهی از دهستان ززوماهرواست که در بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع است و 985 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
زیبالغتنامه دهخدازیبا. (نف ) از: «زیب » + «ا» (فاعلی و صفت مشبهه ). زیبنده . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). بمعنی نیکو و خوب است که نقیض زشت و بد باشد. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) : زیبا نهاده مجلس و خالی گزیده جای ساز شراب پیش نهاده رده رده . <p cla
نازیبالغتنامه دهخدانازیبا. (ص مرکب ) زشت . بدشکل . (ناظم الاطباء). قبیح . بدگل : روی ترکان هست نازیبا و گست زرد و پرچین چون ترنج آبخست . علی فرقدی .گرمی و سردی ترا هر دو مثالست از ستم زآن همی هریک جهان را زشت و نازیبا کند.<p