خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ساقی نامه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ساقی نامه
/sāqināme/
معنی
۱. (ادبی) نوعی شعر مثنوی در بحر متقارب که شاعر خطاب به ساقی ابیاتی در طلب باده و ذکر ناپایداری زندگانی و غنیمت دانستن باقی عمر بگوید.
۲. (موسیقی) گوشهای در دستگاه ماهور و آواز اصفهان.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ساقی نامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] sāqināme ۱. (ادبی) نوعی شعر مثنوی در بحر متقارب که شاعر خطاب به ساقی ابیاتی در طلب باده و ذکر ناپایداری زندگانی و غنیمت دانستن باقی عمر بگوید.۲. (موسیقی) گوشهای در دستگاه ماهور و آواز اصفهان.
-
ساقی نامه
لغتنامه دهخدا
ساقی نامه . [ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) نوعی شعر مثنوی در بحر متقارب که در آن شاعرخطاب به ساقی کند و مضامینی در یاد مرگ و بیان بی ثباتی حیات دنیوی و پند و اندرز و حکمت و غیره آورد. با اینکه این نوع شعر را بعلت ذکر باده و جام با سایراشعار خمریه مناسبتی ا...
-
ساقی نامه
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ ع - فا. ] (اِ مر.) نوعی مثنوی در بحر متقارب که در آن شاعر ساقی را مخاطب قرار می دهد و به بی ثباتی و ناپایداری این جهان اشاره می کند.
-
واژههای مشابه
-
حسین ساقی
لغتنامه دهخدا
حسین ساقی . [ ح ُ س َ ن ِ ] (اِخ ) شاعر معاصر سام میرزا صفوی و متوفی در دامغان 941 هَ . ق . (ذریعه ج 9 ص 497).
-
قراجه ساقی
لغتنامه دهخدا
قراجه ساقی . [ ق َ ج ِ ] (اِخ ) یکی از امیران اتابکان دربار سلجوقشاه است که سلطان سنجر حکومت بلاد فارس را به وی و سلجوقشاه تفویض کرد ولی سرانجام بدست سلطان سنجر به قتل رسید. رجوع به اخبارالدولة السلجوقیه چ لاهور ص 90، 100، 101، 105، 111 و 112 شود. جن...
-
ساقی گری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] sāqigari ساقی بودن؛ پیالهگردانی؛ شرابداری؛ شغل و عمل ساقی.
-
بادام ساقی
لغتنامه دهخدا
بادام ساقی . [ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از چشم معشوق . (آنندراج ).
-
ساقی اصفهانی
لغتنامه دهخدا
ساقی اصفهانی . [ ی ِ اِ ف َ ] (اِخ ) رجوع به ساقی میرزاشاه حسین شود.
-
ساقی اصفهانی
لغتنامه دهخدا
ساقی اصفهانی .[ ی ِ اِ ف َ ] (اِخ ) رجوع به ساقی (شاه حسین ) شود.
-
ساقی جزایری
لغتنامه دهخدا
ساقی جزایری . (اِخ )از شاعران پارسی گوی هندی در قرن دهم و از ملازمان اکبر (963 - 1014 هَ . ق .) پادشاه هند بود. او راست :ز جانم گاه گریه آه درد آلود برخیزدبلی چون آب بر آتش فشانی دود برخیزد.(از تذکره ٔ صبح گلشن ص 193).
-
ساقی خراسانی
لغتنامه دهخدا
ساقی خراسانی . [ ی ِ خ ُ ] (اِخ ) رجوع به ساقی (حاج محمد زمان ) شود.
-
ساقی روحانیان
لغتنامه دهخدا
ساقی روحانیان . [ ی ِ ] (اِخ ) کنایه از آدم صفی (ع ) است . (برهان ) (آنندراج ) (مجموعه ٔ مترادفات ص 106). || و بعضی گویند کنایه از جبرئیل باشد. || شیطان را نیز گفته اند. (برهان ) (آنندراج ) (مجموعه ٔ مترادفات ).
-
ساقی شب
لغتنامه دهخدا
ساقی شب . [ ی ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ماه . (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان ) (آنندراج ). || صبح . (شرفنامه ٔ منیری ). صبح صادق . (برهان ) (آنندراج ). || پیر. مرشد. (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان ) (آنندراج ).
-
ساقی کوثر
لغتنامه دهخدا
ساقی کوثر. [ ی ِ ک َ کُو ث َ ] (اِخ ) لقب امیرالمؤمنین علی علیه السلام : گرطالب فیض حق به صدقی حافظسرچشمه ٔ آن ز ساقی کوثر پرس . حافظ. || حضرت رسول .(مجموعه ٔ مترادفات ص 124): حضرت رسالت پناه (ص ) و از طرف ایشان حضرت علی (رض ) ساقی کوثر خواهند شد. (...