سالخوردگیلغتنامه دهخداسالخوردگی . [ خوَر / خَرْ / خُر دَ / دِ ] (حامص مرکب ) پیری . کهن سالی . || کهنگی .
سالخوردگی، سالخوردگیفرهنگ مترادف و متضاد۱. پیری، سالمندی، کهنسالی، کهولت ≠ جوانی، شباب ۲. دیرینگی، قدمت ۳. کهنگی
سالخورده، سالخوردهفرهنگ مترادف و متضادپیر، زال، سالمند، شیخ، فرتوت، کلانسال، کهنسال، مسن، معمر ≠ خردسال، کمسن
سالخوردگی، سالخوردگیفرهنگ مترادف و متضاد۱. پیری، سالمندی، کهنسالی، کهولت ≠ جوانی، شباب ۲. دیرینگی، قدمت ۳. کهنگی
سالخوردگی، سالخوردگیفرهنگ مترادف و متضاد۱. پیری، سالمندی، کهنسالی، کهولت ≠ جوانی، شباب ۲. دیرینگی، قدمت ۳. کهنگی