شبحانلغتنامه دهخداشبحان . [ ش َ ] (ع ص ) دراز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مرد دراز. (از متن اللغة). دراز و طویل . (ناظم الاطباء).
شبعانلغتنامه دهخداشبعان . [ ش َ ] (اِخ ) نام قلعه است درمدینه در دیار اسیدبن معاویة. (از معجم البلدان ).
شبعانلغتنامه دهخداشبعان . [ ش َ ] (ع ص ) سیر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، شِباع و شَباعا. (اقرب الموارد).
شبعانةلغتنامه دهخداشبعانة. [ ش َ ن َ ] (ع ص ) مؤنث شبعان . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). و هی شبعی . (از اقرب الموارد). رجوع به شبعان شود.
خداییفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مذهب ایزدی، الهی، ربانی، سبحانی، ملکوتی، آسمانی، کبریایی خداوندی، اهورایی، الاهی (الاهیه، الهیه)، یزدانی خداداد غیبی
خطرگاهلغتنامه دهخداخطرگاه . [ خ َ طَ ] (اِ مرکب ) جای خطر. جای آفت . آفتگاه : سر برون زد ز عرش نورانی در خطرگاه سر سبحانی . نظامی .چون قدر مایه راه بنوشتندوز خطرگاه کوه بگذشتند. نظامی .کنون در خطرگاه
بالولغتنامه دهخدابالو. (اِخ ) (شیخ بالوی آملی ) از مشایخ صوفیه و پیر شیخ خلیفه ٔ سبزواری بوده است . خواندمیر آرد: شیخ خلیفه (مقتول در 726 هَ . ق .) در اوایل حال به مازندران دست ارادت به شیخ بالوی آملی داده بود، و بعد از چندگاه در عقیده ای که به شیخ بالو داشت
خالدلغتنامه دهخداخالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن واشمة. وی از معتمدان عایشه در جنگ جمل بود و منزلتش در نزد عایشه بواسطه ٔ کمال عقل و فطانت و دیانت بسیاراو بود. او در پایان وقعه ٔ جمل نزد عایشه آمد و عایشه چون سراغ طلحه و زبیر را از او گرفت او گفت : هر دو کشته شده اند. عایشه گفت : خداوند آنها را رحمت
باغ حاجیلغتنامه دهخداباغ حاجی . [ غ ِ ] (اِخ ) باغی بوده است به اصفهان که ساختمان مسجدی به همین نام در حدود سال 1033 هَ . ق . در آنجا انجام گرفته است . (از آثار ایران ج 2 ص 134). کتیبه ٔ ذیل از ز