سخندانلغتنامه دهخداسخندان . [ س ُ خ َ] (نف مرکب ) شاعر و فصیح زبان . (آنندراج ). آنکه قدر و مرتبه ٔ کلام را میداند. (ناظم الاطباء) : از ملکان کس چنو نبود جوانی راد و سخندان و شیرمرد و خردمند. رودکی .آن جهان را بدین جهان مفروش گر
سخندانیلغتنامه دهخداسخندانی . [ س ُ خ َ ] (حامص مرکب ) سخن شناسی . ادیبی . شاعری . نیکو سخن گویی : کسی را که یزدان فزونی دهدسخندانی و رهنمونی دهد. فردوسی .گبر را گفت پس مسلمانی زین هنرپیشه ای ، سخندانی . سنای