سربههوا شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. بازیگوش شدن، غافل گشتن، بیمبالات شدن ۲. بیبندوبار شدن، لاابالی شدن، لاقید شدن
سربههوافرهنگ مترادف و متضادبازیگوش، بیتوجه، بیقید، بیبندوبار، لاابالی، بیدقت، بیمبالات، غافل، لاقید ≠ سربهزیر، دقیق، مراقب
سربهوالغتنامه دهخداسربهوا. [ س َ ب ِ هََ ] (ص مرکب ) آنکه دستورها یا درس ها به ذهن نسپارد. لاابالی . بی بندوبار. آنکه حواس خود جمع نکند. که هوش خود را در کارها جمعنمی کند و چنانکه باید متوجه امور نمیشود. (یادداشت مؤلف ). || آواره . (آنندراج ) : آسایش دل غافلم از یاد
سردرهوافرهنگ مترادف و متضاد۱. سربههوا، بازیگوش، بیدقت، بیمبالات، لاقید ≠ مراقب ۲. بوالهوس، هوسباز ۳. خیالباف ۴. آشفته، سرگردان
سربههوافرهنگ مترادف و متضادبازیگوش، بیتوجه، بیقید، بیبندوبار، لاابالی، بیدقت، بیمبالات، غافل، لاقید ≠ سربهزیر، دقیق، مراقب
سربههوافرهنگ مترادف و متضادبازیگوش، بیتوجه، بیقید، بیبندوبار، لاابالی، بیدقت، بیمبالات، غافل، لاقید ≠ سربهزیر، دقیق، مراقب