سراجرلغتنامه دهخداسراجر. [ س َ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر،واقع در 37500گزی شمال خاوری کلیبر. هوای آنجا گرم و دارای 540 تن سکنه است . آب آنجا از رودخانه ٔ سلین چای و دو رشته چشمه تأمین میشود.
سرازیرلغتنامه دهخداسرازیر. [ س َ ] (ص مرکب ) مقابل سرابالا. (آنندراج ). || واژگونه . باژگون : خودنمایی نتوان کرد به روشن گهران رفته از سرو سهی عکس سرازیر در آب . معز فطرت (از آنندراج ).ز زوری که دارد بکشتی شتاب سرازیر بنمود عکسش
سرزیرلغتنامه دهخداسرزیر. [ س َ ] (اِ) نام نوایی است از موسیقی : تا مطربان زنند لبینا و هفت خوان در پرده ٔ عراقی و سرزیر و سلمکی .میزانی .
سرزیرلغتنامه دهخداسرزیر. [ س َ] (ص مرکب ) سرازیر. سرنگون . (آنندراج ) : که منه این سر مر این سرزیر راهین مکن سجده مر این ادبیر را. مولوی .مکر او معکوس و او سرزیر شدروزگارش برد و روزش دیر شد.مولوی .
سرجریدهلغتنامه دهخداسرجریده . [ س َ ج َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) اول دفتر. ابتدای کار : سر سعادت او عمر جاودانی بادکه سرجریده توئی عمر جاودانش را.خاقانی .
سرجریدهلغتنامه دهخداسرجریده . [ س َ ج َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) اول دفتر. ابتدای کار : سر سعادت او عمر جاودانی بادکه سرجریده توئی عمر جاودانش را.خاقانی .