سرخوردگیدیکشنری فارسی به انگلیسیdent, despair, disappointment, discouragement, disenchantment, disillusionment, frustration, letdown, repulsion, slough
سرخوردگیfrustrationواژههای مصوب فرهنگستاناحساس ناشی از ناتوانی در دست یافتن به هدف مورد نظر به دلیل شکستهای قبلی
سرخوردگی پایگاهیstatus frustrationواژههای مصوب فرهنگستانمفهومی که آلبرت کوهن برای تشریح سرخوردگی جوانان طبقۀ کارگر در برابر موفقیت پایگاهی جوانان طبقۀ متوسط و بالا مطرح کرد
سُرخوردگی سرنشینsubmariningواژههای مصوب فرهنگستانلیز خوردن سرنشین از قسمت کمری کمربند ایمنی متـ . سُرخوردگی
نظریۀ سرخوردگی ـ پرخاشگریfrustration-aggression hypothesisواژههای مصوب فرهنگستاننظریهای بر این مبنا که سرخوردگی همواره به پرخاشگری منجر میشود
سرخوردگی پایگاهیstatus frustrationواژههای مصوب فرهنگستانمفهومی که آلبرت کوهن برای تشریح سرخوردگی جوانان طبقۀ کارگر در برابر موفقیت پایگاهی جوانان طبقۀ متوسط و بالا مطرح کرد
نظریۀ سرخوردگی ـ پرخاشگریfrustration-aggression hypothesisواژههای مصوب فرهنگستاننظریهای بر این مبنا که سرخوردگی همواره به پرخاشگری منجر میشود
سرخوردگی پایگاهیstatus frustrationواژههای مصوب فرهنگستانمفهومی که آلبرت کوهن برای تشریح سرخوردگی جوانان طبقۀ کارگر در برابر موفقیت پایگاهی جوانان طبقۀ متوسط و بالا مطرح کرد