سردرگمیدیکشنری فارسی به انگلیسیbafflement, crisscross, disorientation, entanglement, flap, huggermugger, maze, mess, mixed, muddle, perplexity, puzzle
سردرگمیفرهنگ مترادف و متضاد۱. حیرت، سرگردانی، کلافگی، سرگمی، تحیر ۲. سراسیمگی، تشویش، اضطراب ۳. آشفتگی، بههمپیچیدگی ۴. تردید، دودلی
سردرگملغتنامه دهخداسردرگم . [ س َ دَ گ ُ] (ص مرکب ) کنایه از سراسیمه و حیران . (آنندراج ).- رشته ٔ سردرگم ؛ رشته ای که سرش یافته نشود. (آنندراج ) : با رگ جان کرده ام پیوند آن موی میان رشته ٔ حبل المتینم رشته ٔسردرگم است . <p class