سرشبانلغتنامه دهخداسرشبان . [ س َ ش َ ] (اِ مرکب ) رئیس شبانان . مهتر چوپانان : بدو سرشبان گفت کای نامدارز گیتی من آیم بدین مرغزار. فردوسی .بپرسید از آن سرشبان راه شاه کز ایدر کجا یابم آرامگاه . فردوسی .
سرپاسبانلغتنامه دهخداسرپاسبان . [ س َ ] (اِ مرکب )پایور شهربانی . مانند گروهبان ارتش . (فرهنگستان ).
سرشبانیلغتنامه دهخداسرشبانی . [ س َ ش َ ] (حامص مرکب ) عمل سرشبان : یکی کاخ پرمایه او را بساخت از آن سرشبانی سرش برفراخت . فردوسی .رجوع به سرشبان شود.
سرشبانیلغتنامه دهخداسرشبانی . [ س َ ش َ ] (حامص مرکب ) عمل سرشبان : یکی کاخ پرمایه او را بساخت از آن سرشبانی سرش برفراخت . فردوسی .رجوع به سرشبان شود.
آباد جایلغتنامه دهخداآبادجای . (اِ مرکب ) آباد بوم . آبادی : بپرسید از آن سرشبان راه شاه کز ایدر کجایابم آرامگاه چنین داد پاسخ که آباد جای نیابی مگر باشدت رهنمای .فردوسی .
بی کنارهلغتنامه دهخدابی کناره . [ ک َ / ک ِ رَ / رِ ] (ص مرکب ) (از: بی + کناره ) بی کنار. بی اندازه . بی حد. بی کرانه . || سخت بسیار. فراوان : بی طاعتی داد این جهان پر اَز نعیم بی مرش وین بی کناره
صحبت کردنلغتنامه دهخداصحبت کردن . [ ص ُ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) همنشینی کردن .معاشرت کردن . رفاقت کردن . مجالست کردن : اگر با میر صحبت کرد میرانند میرش راوگر با خان برادر شد خیانت دید از خانش . ناصرخسرو.هیچ مکن صحبت با خوی بدخوی بد
کناره کردنلغتنامه دهخداکناره کردن . [ ک َ / ک ِ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کناره گرفتن . عزلت گزیدن و دست کشیدن و بازگشتن و برگشتن . (ناظم الاطباء). دوری جستن . دوری نمودن . اعراض کردن : و گر با سرشبان
ترسانلغتنامه دهخداترسان . [ ت َ ] (نف ، ق ) خائف . (ناظم الاطباء). ترسنده . در حال ترسیدن . بیم زده . هراسان : مباشید ترسان ز تخت و کلاه گشاده ست بر هر کسی بارگاه . فردوسی .نشست از بر تازی اسب سمندهمی تاخت ترسان ز بیم گزند.
سرشبانیلغتنامه دهخداسرشبانی . [ س َ ش َ ] (حامص مرکب ) عمل سرشبان : یکی کاخ پرمایه او را بساخت از آن سرشبانی سرش برفراخت . فردوسی .رجوع به سرشبان شود.