خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرفراز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سرفراز
/sarfarāz/
معنی
= سرافراز
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
سربلند، مباهی، مفتخر ≠ خجل، شرمسار
دیکشنری
proud, triumphant
-
جستوجوی دقیق
-
سرفراز
فرهنگ نامها
(تلفظ: sarfarāz) (مخففِ سر افراز) ، ← سر افراز .
-
سرفراز
واژگان مترادف و متضاد
سربلند، مباهی، مفتخر ≠ خجل، شرمسار
-
سرفراز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] sarfarāz = سرافراز
-
سرفراز
لغتنامه دهخدا
سرفراز. [ س َ ف َ ] (نف مرکب ) کنایه از بلندی جاه و عزت و اعتبار و دولت . (برهان ) (ناظم الاطباء). باآبرو. باعزت . سربلند. بلندمرتبه . مهتر و بزرگ : چهل سال با شادکامی و نازبه داد و دهش بود آن سرفراز. فردوسی .بدو گفت گیو ای شه سرفرازجهان را به مهر تو...
-
سرفراز
دیکشنری فارسی به انگلیسی
proud, triumphant
-
واژههای مشابه
-
یلمه سرفراز
لغتنامه دهخدا
یلمه سرفراز. [ ی َ م َ س َ ف َ ] (اِخ ) یکی از طوایف ایل قشقایی ایران ، مرکب از 300 خانوار است و در حوالی هونقان و کررویه مسکن دارند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 80).
-
سرفراز آمدن
لغتنامه دهخدا
سرفراز آمدن . [ س َ ف َ م َ دَ] (مص مرکب ) مفتخر شدن . به خود بالیدن : پیش شمعرخش چو پروانه سر ببازند و سرفراز آیند.عطار.
-
سرفراز کردن
لغتنامه دهخدا
سرفراز کردن . [ س َ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بلندقدر کردن . مهتر ساختن . عزت و آبرو بخشیدن : و آنکه را دوست بیفکند از پای سرفرازش مکن ار شاه جم است . خاقانی .بردر خویش سرفرازم کن وز در خلق بی نیازم کن . نظامی .سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین تا من...
-
سرفراز گردیدن
لغتنامه دهخدا
سرفراز گردیدن . [ س َ ف َ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) مفتخر شدن . نازیدن : از عدل تو دین سرفراز گردیدوز جاه تو ملک افتخار دارد.مسعودسعد.
-
سرفراز کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
elate
-
سرفراز کننده
دیکشنری فارسی به انگلیسی
glorious, honorable, proud
-
سرفراز و شاد کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
bless
-
جستوجو در متن
-
والاسر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] vālāsar سرفراز؛ بلندمرتبه.