شرکسیلغتنامه دهخداشرکسی . [ ش َ ک َ سی ی ] (ص نسبی ) چرکسی . (ناظم الاطباء).منسوب به شرکس . صورتی از چرکس . رجوع به چرکس شود.
سرکشیلغتنامه دهخداسرکشی . [ س َ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل سرکش . عصیان . طغیان . نافرمانی : ندا کن که آنکس که بر مهترش کند سرکشی این رسد بر سرش . اسدی .اینها ز بهر علم بکار آیدنز بهر سرکشی و
سرکشیفرهنگ فارسی عمید۱. گردنکشی؛ نافرمانی؛ یاغیگری.۲. رسیدگی و بازرسی.⟨ سرکشی کردن: (مصدر لازم) [مجاز]۱. گردنکشی کردن؛ نافرمانی کردن.۲. به کاری رسیدگی کردن؛ محلی را بازرسی کردن.
سرکشیدیکشنری فارسی به انگلیسیbrigandage, frowardness, inspection, insubordination, rebellion, turbulence, visitation, waywardness