سرماریزگیلغتنامه دهخداسرماریزگی . [ س َ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) هوایی باشد متصل و مماس زمین که از غایت سرما فسرده گردد و مانند برفی در نهایت ریزگی و تنکی به زمین بریزد و اکثر در شبهای خنک یا در اول و در آخر روز که سرما بیشتر باشد بهم میرسد. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگ
صقيعدیکشنری عربی به فارسیژاله , شبنم منجمد , شبنم , سرماريزه , گچک , برفک , سرمازدن , سرمازده کردن , ازشبنم يا برف ريزه پوشيده شدن
دان مرغلغتنامه دهخدادان مرغ . [ ن ِ م ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چینه . دانه که بمرغان دهند. || ته غربالی . ته غربیلی . فضول از دانه های مختلف که از بوجاری گندم و جو و حبوب دیگر بدست آید. زیرغربالی . حصل . حصالة. || برف خوره . تگرگهای ریزه در زمستان پس از برف . تگرگ ریز چون ماشی و خردتر که گاه
بژلغتنامه دهخدابژ. [ ب َ / ب ُ ] (اِ) برف و دمه . (برهان ). || سرماریزه را گویند و آن چیزیست که در وقت شدت سرما بمانند زرک و زرورق از هوا ریزد. (برهان ) (ناظم الاطباء). برف ریزها که از هوا بارد در حین شدت سرما. (مجمعالفرس ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). |