صقيعدیکشنری عربی به فارسیژاله , شبنم منجمد , شبنم , سرماريزه , گچک , برفک , سرمازدن , سرمازده کردن , ازشبنم يا برف ريزه پوشيده شدن
freezingدیکشنری انگلیسی به فارسیانجماد، ثابت کردن، منجمد شدن، یخ بستن، فلج کردن، سرمازدن، برجای خشک شدن، بی اندازه سرد کردن، غیر قابل حرکت ساختن، سرمازده کردن
frozeدیکشنری انگلیسی به فارسیمسدود شده، ثابت کردن، منجمد شدن، یخ بستن، فلج کردن، سرمازدن، برجای خشک شدن، بی اندازه سرد کردن، غیر قابل حرکت ساختن، سرمازده کردن
freezeدیکشنری انگلیسی به فارسییخ زدگی، افسردگی، ثابت کردن، منجمد شدن، یخ بستن، فلج کردن، سرمازدن، برجای خشک شدن، بی اندازه سرد کردن، غیر قابل حرکت ساختن، سرمازده کردن