سپرهملغتنامه دهخداسپرهم . [ س ِ پ َ هََ ] (اِ) مخفف «اسپرهم » = «اسپرغم » = «اسپرم » = «سپرم ». (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سپرغم که ریحان باشد. (برهان ) (آنندراج ).
پسرعملغتنامه دهخداپسرعم . [ پ ِ س َ ع َ ] (اِ مرکب ) پسر نیای پدری . عم زاده . پسرعمو. عموزاده . ابن عَم ّ. قِتل . (منتهی الارب ): کلاله ؛ پسران عم دورتر. (منتهی الارب ).
سرهمبندفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه همبند، سمبلکار، بزندررو، آدم ناشی، ماستمالیکن، شلخته، جلمبر ناشی، دستوپاچلفتی بازنده ژولیده، نامرتب، ناآراسته
سرهمپارanomerواژههای مصوب فرهنگستانهریک از جفتهمپارهای کربوهیدراتهای حلقوی که در هنگام نوآرایی اتمها در موقعیت آلدهیدی و کتونی و تشکیل یک مرکز نامتقارن جدید به وجود میآید
botchدیکشنری انگلیسی به فارسیکلاهبرداری، سرهم بندی، وصله و پینه بدنما، کار سرهم بندی، ورم، سرهم بندی کردن، سنبل کردن، خراب کردن، از شکل انداختن
سرهم بندیلغتنامه دهخداسرهم بندی . [ س َ هََ ب َ ] (حامص مرکب ) در تداول عوام کاری را بسرعت و بی دقت کافی و تنها برای ادای تکلیف انجام دادن . (یادداشت مؤلف ).- سرهم بندی کردن ؛ بی استحکام کاری انجام دادن . با عدم دقت کاری را انجام کردن .
پشت سرهملغتنامه دهخداپشت سرهم . [ پ ُ ت ِ س َ رِ هََ ] (ق مرکب ) دُمادُم . پیاپی . پی درپی . متتابع. متوالی . متوالیاً.