سرهم بندیلغتنامه دهخداسرهم بندی . [ س َ هََ ب َ ] (حامص مرکب ) در تداول عوام کاری را بسرعت و بی دقت کافی و تنها برای ادای تکلیف انجام دادن . (یادداشت مؤلف ).- سرهم بندی کردن ؛ بی استحکام کاری انجام دادن . با عدم دقت کاری را انجام کردن .
سپرهملغتنامه دهخداسپرهم . [ س ِ پ َ هََ ] (اِ) مخفف «اسپرهم » = «اسپرغم » = «اسپرم » = «سپرم ». (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سپرغم که ریحان باشد. (برهان ) (آنندراج ).
پسرعملغتنامه دهخداپسرعم . [ پ ِ س َ ع َ ] (اِ مرکب ) پسر نیای پدری . عم زاده . پسرعمو. عموزاده . ابن عَم ّ. قِتل . (منتهی الارب ): کلاله ؛ پسران عم دورتر. (منتهی الارب ).
botchدیکشنری انگلیسی به فارسیکلاهبرداری، سرهم بندی، وصله و پینه بدنما، کار سرهم بندی، ورم، سرهم بندی کردن، سنبل کردن، خراب کردن، از شکل انداختن
پشت سرهملغتنامه دهخداپشت سرهم . [ پ ُ ت ِ س َ رِ هََ ] (ق مرکب ) دُمادُم . پیاپی . پی درپی . متتابع. متوالی . متوالیاً.