سرگزینلغتنامه دهخداسرگزین . [ س َ گ ُ ] (اِ مرکب ) آن باشد که کسان حاکم از هر گله ٔ گوسفند و گاوو ایلخی اسب یک گوسفند و یک گاو و یک اسب انتخاب و گزین کرده بگیرند. (برهان ) (جهانگیری ). عمده از مواشی که برای حاکم انتخاب کنند. (آنندراج ) : اندر آن میدان که راند فوج دشم
سرگزینفرهنگ فارسی عمیدگاو و گوسفند یا اسب که در قدیم برای پادشاه یا حاکم از گله جدا میکردند و میبرند.
سرگزینفرهنگ فارسی معین( ~ . گُ) (اِمر.) انتخاب تعدادی دام (گاو، گوسفند، اسب ...) توسط عمال حاکم که از گله جدا می کردند و می بردند و آن رسمی معمول بود.
شیرزنلغتنامه دهخداشیرزن . [ زَ ] (اِ مرکب ) زن دلیر و بی باک . (فرهنگ فارسی معین ). || شیر ماده ، مقابل شیر نر. (ناظم الاطباء).
سرزنلغتنامه دهخداسرزن . [ س َ زَ ] (نف مرکب ) سرکش و عنان پیچنده و نافرمان . (برهان ) (آنندراج ) : این چو مگس خون خور و دستاردارو آن چو خره سرزن و باطیلسان .خاقانی .
سرزنفرهنگ فارسی عمید۱. (ورزش) در فوتبال، بازیکنی که در زدن ضربات با سر مهارت دارد.۲. آنکه از اطاعت امری سر باز زند؛ سرکش؛ نافرمان؛ سرزننده.