سطبرلغتنامه دهخداسطبر. [ س ِ طَ ] (ص ) کلفت و غلیظ و هنگفت و کثیف . (ناظم الاطباء). غلیظ. (ترجمان القرآن ) (صراح اللغة). ستبر : ولیکن عجب از وی این است که وی طعام درشت خوردی و لباس سطبر پوشیدی . (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ). و از وی [ از شهرک مامطیر بدیلمان ] حصیری خیزد
ستبرلغتنامه دهخداستبر. [ س ِ ت َ ] (ص ) استبر. اوستا «ستوره » (ستبهره ، ستمبهره ) (محکم )، پهلوی «ستپر» و «ستور» ، هندی باستان : ریشه ٔ «ستبه » (تعیین کردن ، تکیه دادن )، قیاس کنید با استی «ست ، اود» (قوی ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). گنده و لک و پک و غلیظ. سطبر با طای حطی ، معرب آن است .
ستبرفرهنگ فارسی معین(س تَ) [ په . ] (ص .) 1 - بزرگ ، گنده . 2 - سفت ، محکم . 3 - فربه ، چاق . 4 - ضخیم ، کلفت .
سطبریلغتنامه دهخداسطبری . [ س ِ طَ ] (حامص ) کلفتی و گندگی و غلظت و انجماد و کثافت . (ناظم الاطباء) : و خون طبیعی اندر سطبری و تنگی معتدل باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).چو بازوی بختم قوی حال بودسطبری پیلم نمد مینمود. سعدی .اکثر بلندی د
سفتهلغتنامه دهخداسفته . [ س ِ ت َ / ت ِ ] (ص ) هرچیز غلیظ و سطبر. (برهان ) (آنندراج ) (رشیدی ). هرچیز سطبر و محکم . (غیاث ). || جامه ٔ هنگفت و گنده و سطبر. (برهان ). جامه ٔ سطبر. (رشیدی ).
عبللغتنامه دهخداعبل . [ ع َ ب ِ ] (ع ص ) درشت و سطبر و سپید از سنگ و جز آن . (منتهی الارب ). سطبر. (اقرب الموارد).
جثالةلغتنامه دهخداجثالة. [ ج ُ ل َ ] (ع ص ، اِ) برگ افتاده از درخت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || انبوه و درهم شده یا سطبر کوتاه ، یا سطبر سیاه از موی و گیاه یا سطبر کثیف در هم شده از هر چیزی . (آنندراج ).
حرنفشلغتنامه دهخداحرنفش . [ ح َ رَ ف َ ] (ع ص ) سطبر درشت خلقت و کلان . بزرگ پهلو. سطبر و کلان و درشت .
سطبریلغتنامه دهخداسطبری . [ س ِ طَ ] (حامص ) کلفتی و گندگی و غلظت و انجماد و کثافت . (ناظم الاطباء) : و خون طبیعی اندر سطبری و تنگی معتدل باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).چو بازوی بختم قوی حال بودسطبری پیلم نمد مینمود. سعدی .اکثر بلندی د