سفج خانیلغتنامه دهخداسفج خانی . [ ] (اِخ ) دهی از دهستان بخش طالقان شهرستان تهران ، دارای 240 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
شفزلغتنامه دهخداشفز. [ ش َ ] (ع مص ) به کف پا زدن چیزی را. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). به کف پا زدن کسی را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). به پشت پا زدن . ابوبکر گوید بنظر من عربی خالص نیست . (از المعرب جوالیقی ص 207).
شفشلغتنامه دهخداشفش .[ ش َ / ش ُ ] (اِ) نی و یا چوبی که ندافان پنبه را بدان زنند و گردآوری کرده جمع نمایند. (ناظم الاطباء) (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). آن نی که نداف پنبه بدان گرد آورد. (انجمن آرا) (از آنندراج ) : زغوته دزد و نو
سفجلغتنامه دهخداسفج .[ س َ ] (اِ) خربزه ٔ خام نارس که آنرا کبال و کالک گویند. (آنندراج ) (از انجمن آرای ناصری ) : نقل ما خوشه ٔ انگور بود ساغر سفج بلبل و صلصل رامشگر بر دست عصیر. بوالمثل بخاری .ما و سر کوی ناوک و سفج و عصیراکن
سفجلغتنامه دهخداسفج .[ س َ ] (اِ) خربزه ٔ خام نارس که آنرا کبال و کالک گویند. (آنندراج ) (از انجمن آرای ناصری ) : نقل ما خوشه ٔ انگور بود ساغر سفج بلبل و صلصل رامشگر بر دست عصیر. بوالمثل بخاری .ما و سر کوی ناوک و سفج و عصیراکن
سفجلغتنامه دهخداسفج .[ س َ ] (اِ) خربزه ٔ خام نارس که آنرا کبال و کالک گویند. (آنندراج ) (از انجمن آرای ناصری ) : نقل ما خوشه ٔ انگور بود ساغر سفج بلبل و صلصل رامشگر بر دست عصیر. بوالمثل بخاری .ما و سر کوی ناوک و سفج و عصیراکن
فرسفجلغتنامه دهخدافرسفج . [ ف َ رِ ف َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قلقل رود شهرستان تویسرکان ، واقع در 18هزارگزی جنوب باختری شهر تویسرکان و 4هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ تویسرکان به کرمانشاه و کنار رودخانه ٔ تویسرکان . ناحیه ای است