سفارشلغتنامه دهخداسفارش . [ س ِ رِ ] (اِمص ) سپارش . اسم مصدر از سپاردن ، سپردن . توصیه در نگاهداری و محافظت چیزی یا اجرای امری . (فرهنگ فارسی معین ). سپارش و شفاعت . (آنندراج ). || دستور دادن . فرمایش . || (اِ) دستور. فرمان . (فرهنگ فارسی معین ).
صفاریزلغتنامه دهخداصفاریز. [ ص َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مهربان بخش کبودراهنگ شهرستان همدان . 44هزارگزی شمال باختری قصبه ٔ کبودرآهنگ و 7هزارگزی شمال خاوری خبرارخی . تپه ماهور. سردسیر. دارای 350
سفرسازلغتنامه دهخداسفرساز. [ س َ ف َ ] (نف مرکب ) آهنگ سفرکننده . مسافر : نخواندی که جان چون سفرساز گشت از آن کس که آمد بدو بازگشت . نظامی .ز اول صبح تا به نیمه ٔ روزمن سفرساز و او مسافرسوز.نظامی .
سفرسازsupplier 2واژههای مصوب فرهنگستانشرکتی که اجزای اساسی سفر، مانند وسایل حملونقل یا واحد اقامتی، را فراهم میکند
سفرسازانtour element suppliersواژههای مصوب فرهنگستانشرکتهایی که اجزای اساسی گشتها را برای گشتپردازها فراهم میکنند
سفرسازلغتنامه دهخداسفرساز. [ س َ ف َ ] (نف مرکب ) آهنگ سفرکننده . مسافر : نخواندی که جان چون سفرساز گشت از آن کس که آمد بدو بازگشت . نظامی .ز اول صبح تا به نیمه ٔ روزمن سفرساز و او مسافرسوز.نظامی .
سفرسازsupplier 2واژههای مصوب فرهنگستانشرکتی که اجزای اساسی سفر، مانند وسایل حملونقل یا واحد اقامتی، را فراهم میکند
سفرسازانtour element suppliersواژههای مصوب فرهنگستانشرکتهایی که اجزای اساسی گشتها را برای گشتپردازها فراهم میکنند