سفله دللغتنامه دهخداسفله دل . [ س ِل َ / ل ِ دِ ] (ص مرکب ) پست . دون . ناکس : ای مسلمانان میلاوه که دارد بازابجز آنکس که بود سفله دل و غمازا.ابوالعباس (از صحاح الفرس ص 290).
شفلحلغتنامه دهخداشفلح . [ ش َ ف َل ْ ل َ ] (ع ص ) شرم زن که ستبرلب فراخ فروهشته باشد. || زن فراخ شرمی که لبهای شرمش ستبر بود. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || مرد فراخ بینی بزرگ لب فروهشته . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
شفلعلغتنامه دهخداشفلع. [ ش َ ف َل ْ ل َ ] (ع ص ) بمعنی شعلع. درازبالای از مردم و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به شعلع و شعنلع شود.
سفلةلغتنامه دهخداسفلة. [ س ِ ل َ ] (ع ص ) فرومایه . (غیاث ). مردم ناکس و فرومایه . (از آنندراج ) (منتهی الارب ). ناکسان . (مهذب الاسماء). پست . (دهار). سفلةالناس و سَفِلَتهم اسافلهم و غوغاؤهم . (اقرب الموارد) : چرخ فلک هرگز پیدا نکردچون تو یکی سفله و تنک و ژکو
سفلیهلغتنامه دهخداسفلیه . [ س ُ لی ی َ ] (ع ص نسبی ) کواکب سفلیه ؛ زهره و عطارد و قمر. (یادداشت مؤلف ). رجوع به سفلیین شود.
میلاوهلغتنامه دهخدامیلاوه . [ وَ / وِ ] (اِ مرکب ) شاگردانه و پولی که علاوه بر مزد استاد به شاگرد می دهند. (ناظم الاطباء). میلاویه . شاگردانه بود. (فرهنگ اوبهی ) (لغت فرس اسدی ) (صحاح الفرس ). شاگردانه یعنی اجرتی که به شاگرد دهند. (انجمن آرا) (آنندراج ). به معن
سپردنلغتنامه دهخداسپردن . [ س ِ پ َ / پ ُ دَ ] (مص ) (از: سپر = سپار + دن ، پسوند مصدری ) اسپاردن . سپاردن . سپردن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). چیزی پیش کسی امانت گذاشتن و تسلیم کردن . (برهان ) (آنندراج ) (غیاث ). واگذاشتن . بازگذاشتن . تحویل دادن <span cla
جزلغتنامه دهخداجز. [ ج ُ ] (حرف اضافه ) غیر. (بهارعجم ). (ازغیاث اللغات ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن عادل بن علی ). این لفظ مخفف «جدا از» است چنانکه در پاژند جداژ است . (فرهنگ نظام ). در پهلوی یوت ، جدا و در یهودی ایرانی جود و در پازند جَد هم ریشه ٔ جذ و جدا، کلمه ٔ استثنا
بازداشتنلغتنامه دهخدابازداشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) (اپاک داشتن )، منع نمودن باشد. (برهان ) . (ترجمان القرآن ). ممانعت . (زوزنی ). منع کردن . (آنندراج ). عَصر. غَرض . عَفس . عَفک . عُرَس . عَجس . تعکیظ. اِلتحاص . صَری . اجذا. اِعتام . عَذب . اِعدام . اِعذاب . صَبن . تعجیز. جَعظ. دَقل . دَقن . منع.
سفلهدیکشنری فارسی به انگلیسیbase, boor, boorish, despicable, evil, mean, rascal, rascally, scoundrel, villain
سفلهفرهنگ مترادف و متضادبدسرشت، بدنهاد، پست، جلب، حقیر، دنی، دون، دونصفت، دونهمت، رذل، رذیل، فرومایه، ناجوانمرد، ناکس
سفلهدیکشنری فارسی به انگلیسیbase, boor, boorish, despicable, evil, mean, rascal, rascally, scoundrel, villain
سفلهفرهنگ مترادف و متضادبدسرشت، بدنهاد، پست، جلب، حقیر، دنی، دون، دونصفت، دونهمت، رذل، رذیل، فرومایه، ناجوانمرد، ناکس