خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سقلاطون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سقلاطون
/se(a)qlātun/
معنی
۱. نوعی پارچۀ نفیس پشمی یا ابریشمی به رنگ سرخ یا کبود.
۲. [مجاز] هرچیز سرخ یا کبود: ◻︎ چو از حدیقهٴ مینای چرخ سقلاطون / نهفته گشت علامات چتر آینهگون (رشید وطواط: لغتنامه: سقلاطون).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سقلاطون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی؟] ‹سقلاطین، سقلاط، سقرلاط، سقرلات› [قدیمی] se(a)qlātun ۱. نوعی پارچۀ نفیس پشمی یا ابریشمی به رنگ سرخ یا کبود.۲. [مجاز] هرچیز سرخ یا کبود: ◻︎ چو از حدیقهٴ مینای چرخ سقلاطون / نهفته گشت علامات چتر آینهگون (رشید وطواط: لغت...
-
سقلاطون
لغتنامه دهخدا
سقلاطون . [ س َ ] (اِخ ) نام شهری است که سقرلات منسوب به آن شهر است . (برهان ). نام شهری است در روم که سقلات و جامه ها در آن می بافند شعرا هرچه سیاه و کبود باشد بدان شهر نسبت دهند. (رشیدی ) : هر فرش سقلاطون که مه صباغ او بوده سه مه از آتش گردون سیه چ...
-
سقلاطون
لغتنامه دهخدا
سقلاطون . [ س َ ] (معرب ، اِ) سقلاط، سقلاطون (به کسر اول )، سقلطون . (به کسر اول و فتح دوم ) سقلاطونی (به کسر اول ) نوعی پارچه ٔ ابریشمی زردوزی شده که آن را در بغداد می بافتند و شهرت بسیار داشته . در قرون وسطی این کلمه در تمام اروپا معمول بود. آلمانی...
-
سقلاطون
فرهنگ فارسی معین
(س یا سَ) [ معر. ] (اِ.) نوعی پارچة ابریشمی به رنگ سرخ یا کبود.
-
جستوجو در متن
-
سقرلات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی؟] ‹سقرلاط› [قدیمی] saqerlāt = سقلاطون
-
اسقلاطون
لغتنامه دهخدا
اسقلاطون . [ ] (معرب ، اِ) رجوع به سقلاطون و دزی ج 1 ص 23 شود.
-
سقلاط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی؟] [قدیمی] se(a)qlāt = سقلاطون: ◻︎ ز بس شقایق گویی خزانهدار فلک / به گرد دامن کهسار میکشد سقلاط (نزاری: لغتنامه: سقلاط).
-
عضدی
لغتنامه دهخدا
عضدی . [ ع َ ض ُ دی ی ] (ص نسبی ) منسوب به عضدالدوله ٔ دیلمی . رجوع به عضدالدوله ٔ دیلمی شود.- بند عضدی ؛ بندی است در حوالی شیرازکه در زمان عضدالدوله ٔ دیلمی برای مشروب کردن اراضی کربال علیا و سفلی ساخته شد و به بند امیر شهرت دارد : بند عضدی که در ج...
-
خز ارطاقی
لغتنامه دهخدا
خز ارطاقی . [ خ َ زِ اَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی خز بوده است : پنجاه تخت جامه ملون از جامه های تستری و سقلاطون عضدی و حله های فخری و خز ارطاقی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
-
خردنقش
لغتنامه دهخدا
خردنقش . [ خ ُ ن َ ] (ص مرکب ) کوچک نقش . آن پارچه که شکل های کوچک و خرد دارد : هر درختی پرنیان چینی اندر سر کشیدپرنیان خردنقش سبزبوم لعل کار. فرخی .قبای سقلاطون بغدادی بود سپیدی سپید، سخت خردنقش پیدا. (تاریخ بیهقی ). || آن که هیکل و جسم کوچک دارد.
-
سقرلات
لغتنامه دهخدا
سقرلات . [ س َ ق ِ ] (معرب ، اِ) جامه ای باشد پشمین که در ملک فرهنگ میبافند و در ملک روم هم بافته میشود و با طای حطی هم آمده است . (برهان ). پشمینه معروف است . سِقِلات جامه ٔ صوف اغلب این لفظ ترکی باشد. (غیاث ). سقلاطون . (فرهنگ فارسی معین ) : و گوین...
-
داغ قصار
لغتنامه دهخدا
داغ قصار. [ غ ِ ق َص ْ صا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) داغ گازر. داغ گازران : هر فرش سقلاطون که مه ، صباغ او بودی سه مه از آتش گردون سیه چون داغ قصار آمده . خاقانی .ازآن گلیم که بر سنگ طور شست کلیم نرفت نقطه از آن زآنکه داغ قصار است . میرخسرو.رجوع به د...
-
سقراق
لغتنامه دهخدا
سقراق . [س َ ] (ترکی ، اِ) سَغْراق . کاسه و کوزه ٔ لوله دار باشد که در آن آب و شراب خورند و آن ترکی است همچنین سقرلاط و سقلاطون و سقسین پارسی نیستند. (آنندراج ). کاسه و کوزه ٔ لوله دار باشد. گویند ترکی است . (برهان ) : و مفسران در او خلاف کردند بعضی ...
-
سجلاطی
لغتنامه دهخدا
سجلاطی . [ س ِ ج ِل ْ لا ] (ص نسبی ) جوالیقی نویسد: کساء کحلی را سجلاطی گویندو ابن اعرابی گوید خز سجلاطی آنگاه که کحلی بود. (المعرب ص 184). و جزوی گوید خز سجلاطی برنگ یاسمین است ... صاغانی در تکمله آرد که قول ابوعمر درست است و اصل کلمه رومی است و آن ...