سلاحدارلغتنامه دهخداسلاحدار. [ س ِ ] (نف مرکب ) آنکه سلاح بتحویل و بعهده ٔ او باشد. (آنندراج ). || سلاح بردار و کسی که ساز جنگ با خودبرداشته باشد. (ناظم الاطباء) : و بدر حاجب سرای با سلاحداران گردبرگرد ایستاده . (تاریخ بیهقی ).هشت غلام را از نزدیکتر غلامان هارون بفریفته ا
سلحدارلغتنامه دهخداسلحدار. [ س ِ ل َ ] (نف مرکب ) آنکه سلاح بتحویل او باشد. (بهار عجم ) (آنندراج ). مخفف سلاحدار : شحنه ٔ میدان پنجم تا سلحدار تو شدزخم او بر جسم جانی نه که جانی آمده است . سنایی .بلای خمار است در عیش مل سلحدار خا
سلاحداریلغتنامه دهخداسلاحداری . [ س ِ ] (حامص مرکب ) اسلحه داری . نگاهداری اسلحه : هریک مردی را از خویشان خویش اختیار کنند که بسلاحداری بباید. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 67).زهره دهدش بجام یاری مریخ کند سلاحداری .<p class="author
سالوادرلغتنامه دهخداسالوادر. [ سال ْ دُ ] (اِخ ) جمهوری آمریکای مرکزی است که 34126گز مساحت دارد و دارای 1586000 تن سکنه است . مردم آنجا بزبان اسپانیولی سخن میگویند سرزمینی است کوهستانی ولی زراعتی و حاصلخیز است . این مملکت بوسیله