سلامتلغتنامه دهخداسلامت . [ س َ م َ ] (ع مص ، اِمص ) بی گزند شدن . بی عیب شدن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : چه خوش گفت آن نکوگوی نکوکارکه سَر خواهی سلامت سِرّ نگهدار. جامی . || عافیت . تندرستی . (فرهنگ فارسی معین )
سلامتفرهنگ فارسی عمید۱. تندرستی. Δ در فارسی یای مصدری اضافه میکنند و سلامتی میگویند که فصیح نیست.۲. [قدیمی] پاکی و رهایی از عیب و آفت؛ بیعیبی.۳. [قدیمی] بیگزند شدن؛ از عیب و آفت رهایی یافتن.۴. [مقابلِ ملامت] (تصوف) حفظ و رعایت رسوم.
سلامتفرهنگ فارسی معین(سَ مَ) [ ع . سلامة ] 1 - (مص ل .) بی - عیب شدن . 2 - رهایی یافتن . 3 - (اِمص .) امنیت . 4 - تندرستی . 5 - نجات ، رستگاری . 6 - خالص از بیماری ، شفا.
سلامتفرهنگ مترادف و متضاد۱. بهداشت، صحت ≠ بیماری ۲. راحت ۳. امنیت ≠ ناامنی ۴. بهبود، تندرستی، شفا، عافیت ۵. تندرست، سالم ≠ ناخوش ۶. بیگزند، مصون ۷. رستگاری، فلاح ۸. آرامش، صلح ۹. رهایییافتن، نجات یافتن، ۱۰. سالم ماندن، بیگزندماندن
عاقلفرهنگ نامها(تلفظ: āqel) (عربی) آن که از سلامت عقل برخوردار است ؛ آن که عقلش خوب کار میکند ؛ دارای بهرهی هوشی بالا ؛ خردمند .
عقلفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال ل، سلامت عقل، عقلسلیم، معقول بودن، هشیاری، هوشیاری، شفافیت فکر حزم، احتیاط ذکاوت، هوش، فراست عقل، بالاخانه، مغز، سَر، فکر، اندیشه هوشمندی، دانایی، دانش تعقل، استدلال مرجع نظردهنده
عاقلفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال ل، هوشیار، سالم، معقول، دارای سلامت عقل، عاقله، عقلرس، رشید فهمیده، آدمحسابی، بخرد، هوشمند، باهوش بیدار، هشیار، زرنگ، متوجه، دارای فعالیت خداوند رای، خردمند بههنجار، متعادل
باهوشفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال وش، سریعالانتقال، زیرک، هوشیار، اژیر، زرنگ، تندذهن، نابغه، دانا، فهیم، چیزفهم، هوشمند، بخرد، باذکاوت، داهی مکار، زیرک دارای سلامت عقل، فهمیده، رشید، عاقل آدم، شیطان، آتشپاره، نادره، ناقلا، بینا، عقلرس، مستعد ذکی
شعورفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکلگیری عقاید؛ عام ، عقل، هوش، فهم، ذهن، فکر، روان، روح▼، سلامت عقل روحیه، درک، ادراک، تعقل، استدلال، اندیشه فلسفه، معرفت، آگاهی، بینش، احساس، خودآگاهی، توجه شناخت، شهود، غریزه، اصل مسلّم قضاوت، قوۀ تمیز، روشنفکری، قدرت فکری، کیاست، درایت، هوش، فراست، فهم، دها، خِرَد اتیکت، ادب ذیشعور
سلامتلغتنامه دهخداسلامت . [ س َ م َ ] (ع مص ، اِمص ) بی گزند شدن . بی عیب شدن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : چه خوش گفت آن نکوگوی نکوکارکه سَر خواهی سلامت سِرّ نگهدار. جامی . || عافیت . تندرستی . (فرهنگ فارسی معین )
سلامتفرهنگ فارسی عمید۱. تندرستی. Δ در فارسی یای مصدری اضافه میکنند و سلامتی میگویند که فصیح نیست.۲. [قدیمی] پاکی و رهایی از عیب و آفت؛ بیعیبی.۳. [قدیمی] بیگزند شدن؛ از عیب و آفت رهایی یافتن.۴. [مقابلِ ملامت] (تصوف) حفظ و رعایت رسوم.
سلامتفرهنگ فارسی معین(سَ مَ) [ ع . سلامة ] 1 - (مص ل .) بی - عیب شدن . 2 - رهایی یافتن . 3 - (اِمص .) امنیت . 4 - تندرستی . 5 - نجات ، رستگاری . 6 - خالص از بیماری ، شفا.
سلامتفرهنگ مترادف و متضاد۱. بهداشت، صحت ≠ بیماری ۲. راحت ۳. امنیت ≠ ناامنی ۴. بهبود، تندرستی، شفا، عافیت ۵. تندرست، سالم ≠ ناخوش ۶. بیگزند، مصون ۷. رستگاری، فلاح ۸. آرامش، صلح ۹. رهایییافتن، نجات یافتن، ۱۰. سالم ماندن، بیگزندماندن
خیر و سلامتلغتنامه دهخداخیر و سلامت . [ خ َ / خ ِ رُ س َ م َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) نیکویی و تندرستی . || این تعبیر در مقام خداحافظی بکار رود : ای آنکه بتقریر و بیان دم زنی از عشق ما با تو نداریم سخن خیر و سلامت .<p class="auth
دار سلامتلغتنامه دهخدادار سلامت . [ رِ س َ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) بهشت . (انجمن آرا). رجوع به دارالسلامة شود.
سلامتلغتنامه دهخداسلامت . [ س َ م َ ] (ع مص ، اِمص ) بی گزند شدن . بی عیب شدن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : چه خوش گفت آن نکوگوی نکوکارکه سَر خواهی سلامت سِرّ نگهدار. جامی . || عافیت . تندرستی . (فرهنگ فارسی معین )
ساق و سلامتلغتنامه دهخداساق و سلامت . [ ق ُ س َ م َ ] (ص مرکب ) از ترکی ساق بمعنی سالم ، و سلامت عربی بجای سالم . صحیح و سالم . تندرست .
ناسلامتلغتنامه دهخداناسلامت . [ س َ م َ ] (ص مرکب ) در تداول ،ناسالم . ناتندرست . بیمار. که سالم و تندرست نیست .