تخت روانکاویanalytic couch, couchواژههای مصوب فرهنگستاندر روانکاوی، تخت مطب روانکاو که بیمار بر روی آن دراز میکشد و در این حالت تداعی آزاد در ذهن او تسهیل میشود و توجه او به دنیای درون و احساساتش افزایش مییابد
نوآوری هزینهکاهcost innovationواژههای مصوب فرهنگستاننوعی نوآوری که از طریق تغییر در فرایند تولید، جایگزین ارزانقیمتی برای محصول مشابه ارائه میدهد
چپقی شمعspark plug cap, spark plug connector, plug lead connector, plug capواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای که سیم شمع را به شمع اتصال میدهد
کوه کوهلغتنامه دهخداکوه کوه . (ق مرکب ) بسیار زیاد. فراوان . (فرهنگ فارسی معین ). از سر تا پا. (ازآنندراج ). کوه تاکوه . (ناظم الاطباء). پشته پشته . تپه تپه . برآمدگیها و برجستگی های بسیار بلند : تلی گشته هر جای چون کوه کوه برش چشمه ٔ خون ز هر دو گروه . <p cla
قوۀ تمیزفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود وۀ تمیز، تشخیص، تبعیض، تمیز(تَعیّن)، انتخاب، بصیرت
دارای قوۀ تمیزفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود دارای قوۀ تمیز، تشخیصدهنده، تمیزدهنده، انتخابکننده
مشکلپسندیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی پسندی، باریکبینی، نازکی، قوۀ تمیز، خوشسلیقگی، دقت، انتخاب، لطافت طبع، ظرافت وسواس آرمانگرایی، ایدهآلیسم
روشن ویرلغتنامه دهخداروشن ویر. [ رَ / رُو ش َ ] (ص مرکب ) روشنفکر. که فهم و ادراک روشن دارد. که دارای هوش سرشار و قوه ٔ تمیز است : حیلش را شناخت نتواندجز کسی تیزهوش و روشن ویر.ناصرخسرو.
حساسیت روحیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عواطف عام ساسیت روحی، روح داشتن، زودرنجی، بیحوصلگی، هیجان، نازکی رگ خواب، چشماسفندیار، پاشنۀ آشیل تندطبعی، رنجش، نرمی، تحریکپذیری، قوۀ تمیز، حساسیت فیزیکی
تمیزفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رابطه ، تَعیّن، قوۀ تمیز قیاس، مقایسه فرقان تعینپذیری، خاصبودن، ویژگی تعین، نوانس تبعیض، نژادپرستی، آپارتاید، اجحاف، بیداد، بیعدالتی، تعصب مُعرّف، شناساگر، تعیینکننده، تشخیصدهنده، تمیزدهنده
بصیرتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال اوت، شناسایی، بینش، دید، آیندهنگری، قوۀ تمیز، زیرکی دانایی، آگاهی، اعلمیت، خرد▼، بصر، عرفان لُب اندیشه دقیق و عمیق، تدبر، تعمق ◄توجه درخود فرورفتن، مطالعه، پرسش، ادراک
قوهفرهنگ فارسی عمید۱. (نظامی) [مجاز] = قوا۲. استعداد.۳. (برق) باتری.۴. (ریاضی) توان.⟨ قوۀ دراکه: قوۀ دریابنده و درککننده؛ فهم و شعور.⟨ قوۀ غاذیه: (طب قدیم) قوهای که غذا را تحلیل ببرد و جزء بدن کند.⟨ قوۀ قضائیه: (سیاسی) از قوای سهگانه که موظف به رسیدگی به دعاوی و حف
قوهفرهنگ فارسی معین(قُ وِّ) [ ع . قوة ] (ا ِ .) 1 - نیرو، انرژی ، قدرت . 2 - آمادگی ذهنی ، استعداد. 3 - هر کدام از توانایی های ذهنی یا جسمی انسان . 4 - از نظر سیاسی هر یک از سه نهاد حکومتی : قوة مقننه ، قضاییه و مجریه .
چراغ قوهلغتنامه دهخداچراغ قوه . [ چ َ / چ ِ ق ُوْ وَ / وِ ] (اِ مرکب ) چراغی که بوسیله ٔ قوه ٔ برق (باطری ) روشن شود. چراغ دستی کوچکی که بوسیله ٔ باطریهای کوچک روشن شود. چراغ جیبی . چراغ دستی . رجوع به چراغ دستی شود.
خطوط قوهلغتنامه دهخداخطوط قوه . [ خ ُ طِ ق ُوْ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) (اصطلاح فیزیکی ) خطوط منحنی است که بر اثر طیف مغناطیسی براده های آهن درست می شود. || (اصطلاح الکتریسته ) خطوطی است که حاوی نیروی الکتریکی است . خطوط نیرو.
قهقوهلغتنامه دهخداقهقوه . [ ق َ ] (اِخ ) شهرستانی است به مصر. (منتهی الارب ). شهرستانی است در صعید مصر. (از معجم البلدان ).
نقوهلغتنامه دهخدانقوه . [ ن ُ ] (ع مص ) به شدن از بیماری . (تاج المصادر بیهقی ). نقه . رجوع به نَقَه شود. || دانستن و فهمیدن . (آنندراج ). نقه . نقاهة. نقهان . (اقرب الموارد). رجوع به نَقْه شود.
مظفری ابرقوهلغتنامه دهخدامظفری ابرقوه . [ م ُ ظَف ْ ف َ ی ِ اَ ب َ ] (اِخ )از جمله رباطی است که ابوبکر سعدبن زنگی بر راه ساحلات و بر مزار شیخ کبیر ابی عبداﷲ حفیف و دیگر فقها بنا نهاد. و رجوع به تاریخ گزیده چ براون ص 507 شود.