خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سلطنت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سلطنت
/saltanat/
معنی
۱. پادشاهی؛ فرمانروایی.
۲. سلطان شدن؛ پادشاهی کردن.
۳. [قدیمی] قدرت؛ توانایی.
۴. [قدیمی] قهر و غلبه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. امارت، امیری، پادشاهی، حکومت، شاهی، فرمانروایی
۲. تسلط، چیرگی، سلطه ≠ رعیتی، نوکری
۳. پادشاهی کردن، امارت داشتن
برابر فارسی
پادشاه
فعل
بن گذشته: سلطنت کرد
بن حال: سلطنت کن
دیکشنری
monarchy, reign, throne
-
جستوجوی دقیق
-
سلطنت
واژگان مترادف و متضاد
۱. امارت، امیری، پادشاهی، حکومت، شاهی، فرمانروایی ۲. تسلط، چیرگی، سلطه ≠ رعیتی، نوکری ۳. پادشاهی کردن، امارت داشتن
-
سلطنت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] ← پادشاهی1
-
سلطنت
فرهنگ واژههای سره
پادشاه
-
سلطنت
لغتنامه دهخدا
سلطنت . [ س َ طَ ن َ ] (ع اِمص ) پادشاهی . (مهذب الاسماء). پادشاهی . شهریاری . فرمانروایی . حکومت . (ناظم الاطباء). سلطنة : پانصد هجرت از جهان هیچ ملک چنو نزاداز خلفای سلطنت تا خلفای راستین . خاقانی .لاف فریدون زدن و آنگه ضحاک وارسلطنت و شیطنت هردو ب...
-
سلطنت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: سلطنة] saltanat ۱. پادشاهی؛ فرمانروایی.۲. سلطان شدن؛ پادشاهی کردن.۳. [قدیمی] قدرت؛ توانایی.۴. [قدیمی] قهر و غلبه.
-
سلطنت
فرهنگ فارسی معین
(سَ طَ نَ) [ ع . سلطنة ] 1 - (مص ل .) پادشاهی کردن . 2 - (اِمص .) پادشاهی ، حکومت . 3 - تجاوز، غلبه . 4 - دراز زبانی .
-
سلطنت
دیکشنری فارسی به انگلیسی
monarchy, reign, throne
-
سلطنت
دیکشنری فارسی به عربی
سيادة , عهد , فخامة
-
واژههای مشابه
-
سلطنت کردن
واژگان مترادف و متضاد
پادشاهی کردن، فرمانروایی کردن، حکومت کردن
-
monarchist, royalist
سلطنتطلب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] فرد معتقد به نظام پادشاهی یا طرفدار آن
-
monarchism, royalism
سلطنتطلبی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] باور به لزوم یا مطلوبیت نظام پادشاهی
-
سلطنت مشروطه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] ← پادشاهی مشروطه
-
سلطنت مطلقه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] ← پادشاهی مطلقه
-
سلطنت کردن
لغتنامه دهخدا
سلطنت کردن . [ س َطَ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پادشاهی کردن : هر سلطنت که خواهی میکن که دلپذیری در دست خوبرویان دولت بود اسیری .سعدی .