سلیقلغتنامه دهخداسلیق . [ س َ ] (ع اِ) آنچه فروریزد از درخت . || گیاه شبرق خشک . || شهد که مگس در خانه نهاده باشد. || جانب راه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به سلق شود.
لکای بیرنگbleached shellac, bone dry bleached shellacواژههای مصوب فرهنگستانمحصول بیرنگ حاصل از رنگبَری صمغ لکای نارنجی
سلقلغتنامه دهخداسلق . [ س ِ ل َ ] (ع اِ) آنچه از درخت فروریزد. || گیاه شبرق خشک . || شهد که در طول خانه ٔ مگس است . طرف راه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
سلیقونلغتنامه دهخداسلیقون . [ س َ ] (معرب ، اِ) بلغت رومی سرنج را گویند و آن رنگی است که نقاشان بکار برند. (برهان ) (آنندراج ). سریقون . (ناظم الاطباء). اسرنج ، سرنج ، زرگون ،زرقون ، سندوقس ، اسرب محروق . (یادداشت بخط مؤلف ).
سلیقگیلغتنامه دهخداسلیقگی . [ س َ ق َ / ق ِ ] (حامص ) خوی و طبیعت نیک . سیرت خوب و نیکو. (ناظم الاطباء).
سلیقهلغتنامه دهخداسلیقه . [ س َ ق َ ] (ع اِ) سرشت . طبیعت . طبع. نهاد. خصلت . (ناظم الاطباء). سرشت . طبیعت . (غیاث ) (آنندراج ) (منتهی الارب ).خوی . (مهذب الاسماء) (السامی ). در فارسی با خوش ، خوب ، بد، بی ، با و غیره ترکیب می سازد: خوش سلیقه ، بدسلیقه ، بی سلیقه ، کج سلیقه ، باسلیقه ، کم سلیق
مضافاتلغتنامه دهخدامضافات . [ م ُ ] (ع اِ) متعلقات و منسوبات . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بلاد و نواحی که به شهری وابسته باشند در شمار مضافات آن شهر محسوب گردند : چون اسلام ظاهر گشت و پارس گرفتند آن را از مضافات عراق گردانیدند. و در قباله ها چنین نویسند و پارس
سلیقونلغتنامه دهخداسلیقون . [ س َ ] (معرب ، اِ) بلغت رومی سرنج را گویند و آن رنگی است که نقاشان بکار برند. (برهان ) (آنندراج ). سریقون . (ناظم الاطباء). اسرنج ، سرنج ، زرگون ،زرقون ، سندوقس ، اسرب محروق . (یادداشت بخط مؤلف ).
سلیقگیلغتنامه دهخداسلیقگی . [ س َ ق َ / ق ِ ] (حامص ) خوی و طبیعت نیک . سیرت خوب و نیکو. (ناظم الاطباء).
سلیقهلغتنامه دهخداسلیقه . [ س َ ق َ ] (ع اِ) سرشت . طبیعت . طبع. نهاد. خصلت . (ناظم الاطباء). سرشت . طبیعت . (غیاث ) (آنندراج ) (منتهی الارب ).خوی . (مهذب الاسماء) (السامی ). در فارسی با خوش ، خوب ، بد، بی ، با و غیره ترکیب می سازد: خوش سلیقه ، بدسلیقه ، بی سلیقه ، کج سلیقه ، باسلیقه ، کم سلیق
سلیقه دارلغتنامه دهخداسلیقه دار. [ س َ ق َ / ق ِ ] (نف مرکب ) خوش طبع. خوش وضع. دارای خصلت وسیرت نیک . خوشمزه . سلیقه مند. سلیقه شعار. (ناظم الاطباء). آنکه حسن انتخاب دارد. رجوع به سلیقه مند شود.
سلیقه شعارلغتنامه دهخداسلیقه شعار. [ س َ ق َ / ق ِ ش ِ ] (ص مرکب ) سلیقه دار. خوش طبع. (ناظم الاطباء). نیک سرشت . (آنندراج ). رجوع به سلیقه دار و سلیقه مند شود.
باسلیقلغتنامه دهخداباسلیق . [ ] (اِ) آلت جنگ دریایی و از وسایل کشتیهای جنگی . ج ، باسلیقات : و کان من معدات السفن الحربیة عندهم الزرد و الخود... و الباسلیقات و هی سلاسل فی رؤوسها رمانة حدید. (تمدن اسلامی جرجی زیدان ج 1 ص <span class="hl
باسلیقلغتنامه دهخداباسلیق . [ س ِ ] (یونانی ، اِ) معنی لغوی آن پادشاه عظیم است ... و عجب که به ترکی هم باشلق بمعنی پادشاه و امیر و سردار است . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ) از یونانی باسیلیکوس بمعنی پادشاه . (یادداشت مؤلف ). || شاهرگی در دست . (ناظم الاطباء). رگی است مشهور و معنی لغوی آن پاد