سمالغتنامه دهخداسما. [ س ُ ] (اِ) مشروبی بود که هندوان بر آتش مقدس می افشاندند. (تاریخ تمدن قدیم ایران ).
سمالغتنامه دهخداسما. [ س َ ] (ع اِ) در میان فارسی زبانان با حذف همزه به معنی آسمان آمده : آب رونده به نشیب و فرازابر شتابنده بسوی سماست . ناصرخسرو.نام بزرگ امام زمانست از این مثل من از زمین چو زهره بدو بر سماشدم . <p class
طرحوارهschemaواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای از دانش اولیه در باب یک مفهوم یا ماهیت که بهمثابۀ الگویی برای ادراک، تعبیر، تخیل یا حل مسئله عمل میکند
طرحوارۀ ادراکیperceptual schemaواژههای مصوب فرهنگستانالگوهای شناختی یک فرد که چهارچوبی ارجاعی را برای پاسخ به محرکهای محیطی ایجاد میکند
طرحوارة پایگاهدادهdatabase schemaواژههای مصوب فرهنگستانطرحی کلی که شیوة سازماندهی و ساختاربندی منطقی یک پایگاه را نشان میدهد
طرحوارة تصویریimage schemaواژههای مصوب فرهنگستانبازنمایی مفهومی انتزاعی در ذهن ناشی از تجربیات بدنمند (embodied) روزمرة انسان در تعامل با محیط
سماءلغتنامه دهخداسماء. [ س َ ] (اِخ ) دهی از دهستان القورات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. دارای 130 تن سکنه .آب آن از قنات . محصول آنجا غلات ، گردو، بادام و شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
سماهجلغتنامه دهخداسماهج . [ س َ هَِ ](اِخ ) موضعی است میان عمان و بحرین و سماهیج اشباع آن است یا موضعی است دیگر نزدیک آن . (منتهی الارب ).
سماعلغتنامه دهخداسماع . [ س َ ] (ع مص ) شنوایی . (غیاث ) (دهار) (منتهی الارب ). || شنیدن . شنودن . (غیاث ). شنیدن . (المصادر زوزنی ) (دهار). شنیدن و گوش فراداشتن . (تاج المصادر بیهقی ). || (اِ) سرود. (غیاث ) (صحاح الفرس ). هر آواز که شنیدن آن خوش آید. (آنندراج ) (منتهی الارب ). آهنگ <span cla
سماجلغتنامه دهخداسماج . [ س ِ ] (ع ص ) ج ِ سَمج و سمج و سمیج . (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء).
سماجةلغتنامه دهخداسماجة. [ س َ ج َ ] (ع مص ) نازیبا شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). زشتی و زشت شدن و عیبناکی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به سماجت شود.
سماهجلغتنامه دهخداسماهج . [ س َ هَِ ](اِخ ) موضعی است میان عمان و بحرین و سماهیج اشباع آن است یا موضعی است دیگر نزدیک آن . (منتهی الارب ).
سماعلغتنامه دهخداسماع . [ س َ ] (ع مص ) شنوایی . (غیاث ) (دهار) (منتهی الارب ). || شنیدن . شنودن . (غیاث ). شنیدن . (المصادر زوزنی ) (دهار). شنیدن و گوش فراداشتن . (تاج المصادر بیهقی ). || (اِ) سرود. (غیاث ) (صحاح الفرس ). هر آواز که شنیدن آن خوش آید. (آنندراج ) (منتهی الارب ). آهنگ <span cla
سماجلغتنامه دهخداسماج . [ س ِ ] (ع ص ) ج ِ سَمج و سمج و سمیج . (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء).
سماطین زدهلغتنامه دهخداسماطین زده . [ س ِ طَ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) صف کشیده : پادشاهی که به رومش در صاحب خبران پیش او صف سماطین زده زرین کمران .منوچهری .
آنورسمالغتنامه دهخداآنورسما. [ ن ُ رُ ] (از یونانی ، اِ) (از یونانی آن رُوسما، اتّساع ) بیماری اتّساع شرایین یا قلب .
سبع سمالغتنامه دهخداسبع سما. [ س َ ع ِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از هفت آسمان است : عشر ادب خوانده ز سبع سماعذر قدم خواسته از انبیا.نظامی .
سعد و اسمالغتنامه دهخداسعد و اسما. [ س َدُ اَ ] (اِخ ) اول نام عاشق و دوم نام معشوقه ای است که در عرب بوده اند. (غیاث ) (آنندراج ) : چشمه بانوی و درخت است اخستان هردو باهم سعد و اسما دیده ام . خاقانی .بادت سعادت ابد و باتو بخت رامهری
کسمالغتنامه دهخداکسما. [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش صومعه سرا در شهرستان فومن . جلگه و معتدل و مرطوب است و 1667تن سکنه دارد. از رودخانه ٔ ماسوله مشروب می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).