سنگانکلغتنامه دهخداسنگانک . [ س َ ن َ ] (اِخ ) قریه ای است سه فرسخی جنوب شیراز. (فارسنامه ٔ ناصری ).
سنگنکلغتنامه دهخداسنگنک . [ س َ گ ِن َ ] (اِ) حب البقر. گاودانه . قسمی خلر. قسمی از حبوبات درشت تر از ماش و خردتر از خلر برنگ تیره نزدیک بسیاهی که بیشتر به گاو دهند. (یادداشت بخط مؤلف ).
سنگناکلغتنامه دهخداسنگناک . [ س َ ] (ص مرکب ) زمینی که دارای سنگ باشد. (ناظم الاطباء) : این چنین اسبی تواند برد بیرون مر مرااز چنین وادی به قاعی سنگناک و نیش زن .منوچهری .
سنیقلغتنامه دهخداسنیق . [ س ُن ْ ن َ ] (ع اِ) خانه ٔ گچکار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، سنیقات ، سنانیق . (ناظم الاطباء). || (اِخ ) ستاره ای است سپید در کهکشان . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).