سنجردلغتنامه دهخداسنجرد. [ ] (اِخ ) قریه ای است به مرو ازروستای فندین یا فریدین . و از آنجاست ابومسلم صاحب الدعوة. (شرح احوال رودکی چ سعید نفیسی ج 1 ص 288).
سنجوردلغتنامه دهخداسنجورد. [ س َ ج َ وَ ] (اِخ ) محله ای است مشهور به بلخ و از آنجاست ابوجعفر محمدبن مالک بلخی السنجوردی . (تاج العروس ) (الانساب سمعانی ).
سنجردهلغتنامه دهخداسنجرده . [ ] (اِخ ) از روستاهای کش که یاران مقنع در آن گرد آمده اند. (شرح حال رودکی چ سعید نفیسی ج 1 ص 293).
سنجردهلغتنامه دهخداسنجرده . [ ] (اِخ ) از روستاهای کش که یاران مقنع در آن گرد آمده اند. (شرح حال رودکی چ سعید نفیسی ج 1 ص 293).
سوسنجردلغتنامه دهخداسوسنجرد. [ سو س َ ج ِ ] (اِخ ) معرب سوسنگرد، بقول یاقوت و معجم البلدان یکی از قرای بغداد است . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به سوسنگرد شود.
ساسنجردلغتنامه دهخداساسنجرد. [ س َ ج ِ ] (اِخ ) قریه ای است در چهار فرسنگی مرو براه ریگستان . (معجم البلدان ).سمعانی ساسجرد ضبط کرده است . رجوع به ساسجرد شود.