شنگولکلغتنامه دهخداشنگولک . [ ش َ ل َ ] (اِ مصغر) مصغر شنگول .و این در مقام تحبیب و توجه بکار برند : ناگهان بستد دلم دلدارکی شوخکی شنگولکی عیارکی . مولوی .رجوع به شنگوله شود.
شنلیکلغتنامه دهخداشنلیک . [ ش َ/ ش ِ ] (اِ) شلیک توپ و جز آن . (ناظم الاطباء). در تداول عامه صورتی از شلیک است . و رجوع به شلیک شود.
شنگلکلغتنامه دهخداشنگلک . [ ] (اِ) اسم فارسی کرسنه است که به فارسی مشنگ و به هندی «شر» نامند. (فهرست مخزن الادویه ).
شنلکلغتنامه دهخداشنلک . [ ش َ ل َ ] (اِ) خوشه ، اعم از خوشه ٔ انگور یا خرما یا گندم یا جو. (برهان ) (از آنندراج ). خوشه . (جهانگیری ). سنبل . خوشه ٔ غله و خوشه ٔ انگور و خوشه ٔ خرما. (ناظم الاطباء).